دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , علی قاضی نظام , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

همه چيزمان شرطى شده!
زنگ بزنى، زنگ ميزند!
پيغام بدهى، پيغام ميدهد!
دلت تنگ شود، دلش تنگ ميشود!
فقط اين دوست داشتنِ لعنتى ست
كه شاملِ هيچ بند و تبصره اى نميشود!
كه اگر بفهمد دوستش دارى،
بار و بنديلش را جمع ميكند و ميرود!
علی قاضی نظام
برچسب ها : علی قاضی نظام , عکس نوشته , دل نوشته , تلخ نوشته , عکس نوشته , عاشقانه , شاعر , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

میروم از پس این قصه به جایی برسم
یا به هر آدمک بی سر و پایی برسم
میروم بلکه مرا این سفر آرام کند
غم دلکندن من قلب تو را رام کند
رفتنم مصلحتی نیست بدان مجبورم
این همه حادثه کافیست بدان مجبورم
خوب من با دگران زمزمه کردن غلط است
بی وفایی غلط و هم همه کردن غلط است
بعد من یار زیاد است مبارک بادت
یار نه بار زیاد است مبارک بادت
میروم از دلت اما عقب سرنگران
تو بمان دگران وای به حال دگران
سهیل حسینی

برچسب ها : سهیل , حسینی , شاعر , معاصر , شعر , عاشقانه , تلخ نوشته , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

لیلی بنشین خاطره ها را رو کن
لب وا کن و با واژه بزن جادو کن
لیلی تو بگو،حرف بزن،نوبت توست
بعد از من و جان کندن من نوبت توست
لیلی مگذار از دَمِ خود دود شوم
لیلی مپسند این همه نابود شوم
لیلی بنشین،سینه و سر آوردم
مجنونم و خونابِ جگر آوردم
مجنونم و خون در دهنم می رقصد
دستان جنون در دهنم می رقصد
مجنون تو هستم که فقط گوش کنی
بگذاری ام و باز فراموش کنی
دیوانه تر از من چه کسی هست،کجاست
یک عاشقِ این گونه از این دست کجاست
برچسب ها : علیرضا , آذر , شاعر , معاصر , شعر , عاشقانه , تلخ نوشته , عکس نوشته ,
ادامه مطلب
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

"بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم"
"همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم"
خاطراتت همه طی شد ، به ته کوچه رسیدم
و تو را بین شلوغی ، از سر حادثه دیدم
دیدمت باز همانجا با همان اخم قدیمی
توامان درد است و لذت کندن زخم قدیمی
و همان سنگ و همان کوه و همان قله ی مغرور
و همان چادر مشکی که نمایاندی اش از دور
لبه ی روسری آبی و آن دختر سنگین
که پر از شور و نشاطی پشت ان چهره غمگین
باورم نیست چه دیدم آن شب سرد و مه الود
توی دست تو کتاب غزل و شعر خودم بود
ان کتاب غزلی که خون دل رفته به پایش
چقدر خوب که آرام نشسته سر جایش
بعد از ان لحظه که چشمان من افتاد به دستت
یک نفر امد و یک شاخه ی گل داد به دستت
یک نفر امد و لبخند به لب های تو آمد
با کتابم غزلم بود که دستت جلو آمد
من به عشق تو غزل گفتم و اخر سرش این شد
قلبم از جای خودش کنده شد و نقش زمین شد
تو همان دختر خوشبخت و همان قدر جوانی
از خدا خواسته ام کاش همینطور بمانی
من همان بی کس قبلم با همان قلب شکسته
با همان فاصله از تو و همان عاشق خسته
سید تقی سیدی
برچسب ها : سید تقی سیدی،شعر , عاشقانه , عکس نوشته , شاعر , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم؟
ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم؟
نیست از هیچ طرف راه برون شد زشبم
زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم؟
از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند
سخت دلبسته ی این ایل و تبارم چه کنم؟
من کزین فاصله غارت شده ی چشم تو ام
چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم؟
یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است
میله های قفسم را نشمارم چه کنم؟
سید حسن حسینی
برچسب ها : سیدحسن , حسینی , شعر , عاشقانه , شاعر , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پویا جمشیدی , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

باز پاییز برای تو نبارم سخت است
پای هر خاطره ات بغض نکارم سخت است
هر نفس درد بیاید برود، حرفی نیست
قاب عکست بشود دار و ندارم سخت است
با غزل زار زدم: بند به بندم همه تو
اینکه باور نکنی بی کس و کارم سخت است
مثل فرهاد شدن، عاقبت مجنونهاست
این حقیقت که نباشی تو کنارم سخت است
ای که چشمان تو آرامش بیگانه شدند
دل بریدن بشود قول و قرارم سخت است
من که یک عمر نگاهم به قدمهای تو بود
بعد ِ مرگم نزنی سر به مزارم سخت است
ای نفسگیر ترین حادثه ی فصل خزان
من به اسمت برسم، سخت نبارم ... سخت است
پویاجمشیدی
شعر "دل بریدن بشود قول و قرارم سخت است" از دفتر شعر "هیچ صدایی شبیه تو نیست" شاعر "پويا جمشيدي"
برچسب ها : پویا , جمشیدی , شعر , عاشقانه , شاعر , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پویا جمشیدی , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

نه! نگفتم دوستت دارم ولی جانم تویی
خالق هر لحظه از این عشق پنهانم تویی
-با نگاهت داغ یک رویای شیرین بر دلم
می نشانی تا بفهمم حکم ویرانم تویی
بیقراری میکند در شعر هم رویای تو
باعث بی تابی چشمان گریانم تویی
آمدی تا من فقط مومن به چشمانت شوم
ربّنا و آتنا"ی بین دستانم تویی"
گرگهای چشم تو، آدم به آدم می درند
من نمیترسم از آن وقتی که چوپانم تویی
عشق ِ دورم از کجای قلعه ام وارد شدی؟
که ندیدی در حریمم، ماه و سلطانم تویی
درد یعنی حرفی از نام تو در این شعر نیست
من غلط کردم نگفتم! دین و ایمانم تویی
نه زلیخا هم نمیفهمد همین حال مرا
تا جهنم میروم حالا که شیطانم تویی
در غزلهایم شکستم، ذره ذره...راضی ام
منزوی باشم، نباشم،حرف پایانم تویی
تا قیامت در میان سینه حبست می کنم
تا قیامت حسرت چشمان حیرانم تویی
_______________
پویا جمشیدی
شعر "من غلط کردم نگفتم! دین و ایمانم تویی" از دفتر شعر "هیچ صدایی شبیه تو نیست" شاعر "پويا جمشيدي"
برچسب ها : پویا , جمشیدی , شعر , عاشقانه , شاعر , معاصر , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پویا جمشیدی , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

.
بايد كسي باشد شبي ماتم بگيرد
وقتي نبودم صورتش را غم بگيرد
بايد كسي باشد كه عكس خنده ام را
در لابه لاي گريه اش محكم بگيرد
چشمش به هر كوچه خياباني بيافتد
باران تنهاتر شدن، نَم نَم... بگيرد
هي شهر را با خاطراتش در نَوَردَد
آينده اش را سايه اي مبهم بگيرد
از گريه هاي او خدا قلبش بلرزد
از گريه هاي او نفسهايم بگيرد
من! جاي خالي باشم و او هم برايم
هر پنج شنبه شاخه اي مريم بگيرد
پوياجمشيدی
.
.
شعر "باید کسی باشد شبی ماتم بگیرد" از دفتر شعر "هیچ صدایی شبیه تو نیست" شاعر "پويا جمشيدي"
برچسب ها : پویا , جمشیدی , شعر , عاشقانه , شاعر , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پویا جمشیدی , تلخ نوشته , ,

غرق یک خاطره باشی و به آخر بِرِسی
به غم انگیزترین صفحه ی دفتر برسی
به سرت هی بزند تا بروی رو به عقب
که به یک حادثه یا یک غم بهتر برسی
از غزل کام بگیری و بسوزی هر شب
سر این رابطه اینبار به باور برسی
عشق یعنی که بخواهی و بمیری، ای وای!
آنقَدَر دیر ، دمِ رفتن او سر برسی
باخدا عهد ببندی و بگوید باشد
دست آخر که به یک شانه ی دیگر برسی!
آرزوهای محال دل بی تو یعنی
لحظه ای چشم ببندم ، تو هم از در . . .
____________
پویا جمشیدی
شعر "غرق یک خاطره باشی و به آخر بِرِسی" از دفتر شعر "هیچ صدایی شبیه تو نیست" شاعر "پويا جمشيدي"
برچسب ها : پویا , جمشیدی , شعر , عاشقانه , شاعر , معاصر , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پویا جمشیدی , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

از این تنهایی بیزارم
از این با هم نبودنها
از این غربت
از این حسرت
از این بیهوده بودنها
شبها تا صبح بیدارم.
چقدر می باید اندوه داشت
چقدر می باید دلگیر بود . . .
من از دلتنگی بیزارم .
شعر "ازاین بیهوده بودنها" از دفتر شعر "خاطرات گمشده" شاعر "پويا جمشيدي"
برچسب ها : پویا , جمشیدی , شعر , عاشقانه , شاعر , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شاعران معاصر , پویا جمشیدی , عکس نوشته , ,

لای موهایت همیشه یک گل سر داشتی
لاغر و ساده ولی چشمان محشر داشتی
مثل اسکندر به قلبم می زدی با هر نفس
قتل عامم کردی و چشم ستمگر داشتی
شهر، شهرم را به آتش می کشیدی دم به دم
بی پناهی بودم و در من،تو لشکر داشتی
مطلع شعرم شدی با هر غزل میخواندمت
مطمئن بودم که با من حال بهتر داشتی
زندگی اما برایم خواب دیگر دیده بود
با رژ قرمز، کنارش شالی از پر داشتی
بی قراری های من رسواترم میکرد و تو
شاعر گم کرده راهی دست آخر داشتی
خوش خیالی هایم از این با تو بودن بس نبود
من میان این همه مهره، تو بد برداشتی
های هایم میگذشت از کوچه های بی کسی
لا اله "غیر تو"، ایکاش باور داشتی
سالهایم هی گذشت و داغ تو جان می گرفت
فکر اینکه این همه مدت چه در سر داشتی؟
تا که روزی کودکی دیدم کنارم . . . لعنتی
غرقِ چشمانش شدم، حالا تو دختر داشتی
دیدمت اما نگاهت سرد آمد سمت من
ساده تنها رد شدی با دیده ی تر داشتی
می چکاندی قطره قطره سالهای رفته را
روی مرد خسته ای که در برابر داشتی
با نگاهی وقت رفتن تلخ فهماندی به من
عاشقم بودی ، اگرچه... یار دیگر داشتی
شعر "لای موهایت همیشه یک گل سر داشتی" از دفتر شعر "هیچ صدایی شبیه تو نیست" شاعر "پويا جمشيدي"
برچسب ها : پویا , جمشیدی , شعر , عاشقانه , شاعر , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,
روزی سه بار عکس تورا گریه میکنم
من در میانِ خاطرههایت چه میکنم؟
سیدتقی سیدی
برچسب ها : سیدتقی سیدی , شعر , عاشقانه , معاصر , عکسنوشته , تلخ نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

من روزگار غربتم را دوست دارم
اين حس و حال و حالتم را دوست دارم
يك عكس كوچك توى جيبِ كيفِ پولم
تنها ترين هم صحبتم را دوست دارم
بر عكس آدم هاى دل بسته به دنيا
هر تيك و تاكِ ساعتم را دوست دارم
امشب دوباره خاطرت مهمان من بود
مهمانى بى دعوتم را دوست دارم
هر چند باعث مى شود هر شب ببارم
اما دل كم طاقتم را دوست دارم
عادت شده اين گريه هاى بى تو ، هرچند
مى خندى امّا عادتم را دوست دارم
سید تقی سیدی
برچسب ها : سیدتقی سیدی،شعر، عاشقانه، معاصر،عکسنوشته،تلخ نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

من آن پیمبر دردم که درد آگاهم
کسی برون نکشیدم هنوز در چاهم
ببین که رونق بازار قبل در من نیست
ببین چه گشته که حتی دگر زلیخا هم
بخند هر چه توانی به حال من اما
رسد زمانه ی سختی و آن زمان شاهم
نگو هنوز جوانم ، تو که نمیدانی
چه زجر ها که کشیدم به عمر کوتاهم
تویی که واسطه ی هر دعای من بودی
دعا بکن که نگیرد به دامنت آه َ م
براه راست نرفتم به وصل او برسم
خدا ببخش مرا که همیشه گمراهم
بدون عشق به دنبال یار میگردم
بدون هیچ مسیری همیشه در راهم
سید تقی سیدی
برچسب ها : سیدتقی سیدی , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , ,

با توام ای رفته از دست
هرکجا باشم غمت هست
کاش روز رفتن تو
گریه چشمم را نمی بست
رفتی و دلتنگیم در خانه تنها ماند
بغض در وا شد، تو رفتی غصه اینجا ماند
رفتی و هر گوشه ای زیباییت جا ماند
گریه ی من بی صدا ماند
بی تو فهمیدم عذاب دل بریدن را
از خودم از زندگی پا پس کشیدن را
معنی با دیگرانت شاد دیدن را
پس بده دنیای من را
دلخوشی هایم، مرده بعد از تو
این شب غمگین مرا آزرده بعد از تو
آنچه با من بود، بی تو ماندن بود
در خیابان های باران خورده بعد از تو
خواب و رویا تو، شوق فردا تو
از جهان تنها تو را میخواهم اما تو
جای دل کندن جان بخواه از من
من که میمیرم برای زندگی با تو
حسین غیاثی
برچسب ها : حسین،غیاثی،شعر،عاشقانه،معاصر،شاعر،حسین غیاثی ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , ,

این روزهــا کـــــه آینه هم فکــر ظاهر است
هرکس که گفته است خدا نیست کافراست
با دیدن قیافه این مردمان ِ خوب
باید قبول کرد که گندم مقصّر است
آن سایه ای که پشت سرت راه می رود
گرگی مخوف در کت و شلوار عابر است
کمتر در این زمانه بـــه دل اعتماد کن
وقتی گرسنه مانده به هر کار حاضر است
شاعر فقط برای خودش حرف می زند
در گوشه اتاق فقط عکس پنجره ست
آن جاده و غروب قشنگی که داشتیم
حالا نمــاد فاصله در ذهن شاعر است
در ایــن دیار ، آمدن نــو بهـار ِ پوچ
تنها دلیل رفتن مرغ مهاجر است
دارد قطار فاجعـــه نزدیک مــی شود
بمبی هنوز در چمدان مسافر است
سیدمهدی موسوی
برچسب ها : سید , مهدی , موسوی , شاعر , معاصر , عاشقانه , تلخ نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

نشستیم و قسم خوردیم رو در رو به جانِ هم!
اگــرچــه زهــر می ریزیــم تــــوی استکانِ هم!
همه با یک زبانِ مشترک از درد می نالیم
ولی فرسنگ ها دوریم از لحن و زبانِ هم
هــوای شــام آخــــر دارم و بدجـور دلتنگم
که گَردِ درد می پاشند مردُم روی نانِ هم!
بلاتکلیف، پای تخته، فکر زنگِ بی تفریح
فقط پاپــوش می دوزیم بر پای زیانِ هم!
قلم موهای خیس از خون به جای رنگِ روغن را
چــه آسان می کشیم این روزها بر آسمانِ هم
چـه قانــونِ عجیبـــی دارد این جنگِ اساطیری
که شاد از مرگِ سهرابیم بینِ هفت خوانِ هم
برادر خوانده ایم و دستِ هم را خوانده ایم انگار!
کــه گاهـی می دهیم از دور، دندانی نشانِ هم
سگِ ولگرد هـــم گاهــی -بلانسبت- شَرَف دارد
به ما که چشم می دوزیم سوی استخوان هم!
گرفته شهر رنگِ گورهای دسته جمعی را
چنـــان ارواح ، در حالِ عبوریم از میانِ هم!
امید صباغ نو
برچسب ها : امید , صباغ نو , اشعار , عاشقانه , عکسنوشته , معاصر , تلخ نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی
لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی
تا پیش تو آورد مرا بعد تو را برد
قلبم شده بازیچه ی دنیای روانی
باید چه کنم با غم و تنهایی و دوری
وقتی همه دادند به هم دست تبانی
در چشم همه روی لبم خنده نشاندم
در حال فرو خوردن بغضی سرطانی
آیا شده از شدت دلتنگی و غصه
هی بغض کنی ،گریه کنی ، شعر بخوانی ؟
دلتنگ تو ام ای که به وصلت نرسیدم
ای کاش خودت را سر قبرم برسانی
سید تقی سیدی
برچسب ها : سید تقی سیدیوشعر , عاشقانه , عکسنوشته , شاعر , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , ,

آه جز آینه ای کهنه مرا همدم نیست
پیش چشمان خودت اشک بریزی کم نیست
یک خود آزاری زیباست که من تنهایم
لذتی هست در این زخم که در مرهم نیست
اشتیاقی به گشوده شدن این گره نیست
ور نه تنهایی من که گره اش محکم نیست
من از این فاصله ها هیچ ندارم گله ای
هر چه تقدیر نوشتست بیفتد غم نیست
لذتی نیست اگر درد نباشد قبلش
لذتی بیشتر از شور پس از ماتم نیست
بی سبب درد که هم قافیه با مرد نشد
آدم بی غم و بی درد دگر آدم نیست
تو نبین ساکت و ارام نشستم کنجی
حرف نا گفته زیاد است ولی محرم نیست
سید تقی سیدی
برچسب ها : سیدتقی سیدی , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

یک منظره کشیـده ام - امّا چــه فایده؟
وقتی که نیستی تو در اینجا چه فایده؟
دریا به رنگ آبی ِ روشن، پر از سکوت
وقتی که نیست ماهیِ دریا، چه فایده؟
بــی تــو به درد می خورد آیا تمامِ من؟
این شاعر همیشه ی تنها؟ چه فایده!
گفتـی: بخند ، مرد کـــه گریــــه نمی کند
خندیده ام به ریشِ خودم، ها... چه فایده؟
در یک اتاق خیس سه در سه بدون تو
با خاطرات یـــخ زده ی ما، چه فایده...
این منظره بدون تـــو زیبا نمی شود
از من نگیر بودن خود را... چه فایده-
باید کـــه تا نبودن تــــو عادتـــم شود
این سرنوشت من شده... فردا، چه فایده
روی دلــم کـــه پا بِگُذاری شکسته ام
این شد جواب عشق من آیا؟ چه فایده
امیدصباغ نو
برچسب ها : امید،صباغ نو، شعر،عاشقانه،معاصر،عکس نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,

کاش می فهمیدی
بغض آنقدر بیخِ گلویم را گرفته
که اگر هم بخواهم صدایت کنم
امانم نمی دهد
این بهار انگار
ادامه ی همان زمستان است
و انگار دیگر از دستِ اردیبهشت هم
کاری ساخته نیست
حالِ من وخیم تر از
نسیمِ خوش و رویا چیدن است
کاش می فهمیدی
خوشبختی هایم دارند خاک می خورند
و من دلم نمی آید بی تو
خاطره شان کنم
کاش می فهمیدی
دیگر حوصله ی
فهمیدنِ این همه نبودنت را ندارم!
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پریناز جهانگیر عصر , تلخ نوشته , ,

منکـــر نمی شــوم تبِ عشقــی که هست را
زخـمی کــه روی شیـشه ی قلبـــم نشست را
من می پرستمت ، دگــران عــزم کـــرده اند
ویـــران کننـــد ، معبــــدِ ایــن بت پـرست را
این یک حقیقت است که دیدم به چشم خویش
سنگی که قـــاب خاطـــره هـا را شکست را
نفریــن به آنکـه آمد و در دست هـم گذاشت
دسـتِ تــــو و عـــروسِ گنهکـارِ پست را
دیـــری نمی کشــد که خــدا کـور می کنـــد
چشمی کـه روی حرمت این عشق ، بست را
آن روز دور نیست کــه بــر روی سینه اش
می بینـم آن فرشتـه ی خنجـــر به دست را
شعر "نفرین" از دفتر شعر "همنفس" شاعر "پریناز جهانگیر عصر"
برچسب ها : پریناز , جهانگیر , عصر , عاشقانه , شعر , معاصر ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , عکس نوشته , ,

می دانم هراز گاهی دلت تنگ می شود.
همان دلهای بزرگی که جای من در آن است
آنقدر تنگ میشود که حتی یادت می رود من آنجایم.
دلتنگی هایت را از خودت بپرس.
و نگران هیچ چیز نباش!
هنوز من هستم. هنوز خدایت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است!
اما من نمی خواهم تو همان باشی!
تو باید در هر زمان بهترین باشی.
نگران شکستن دلت نباش!
میدانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.
و جنسش عوض نمی شود ...
و میدانی که من شکست ناپذیر هستم ...
و تو مرا داری ...
برای همیشه!
چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ...
چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای ...
چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،
صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!
درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!
دلم نمی خواهد غمت را ببینم ...
می خواهم شاد باشی ...
این را من می خواهم ...
تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.
من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)
و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ...
نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.
شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟
اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!
فقط کافیست خوب گوش بسپاری!
و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!
پروردگارت ...
با عشق !
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,

حکمت
دستان من است
قسمت
آغوش تو
به همین سادگی عزیز دل نیامده
معمای این همه نشدن و نماندن
به همین آسانی حل می شود
وقتی هیچ نگاهی تمنای مرا نمی فهمد
و هیچ آغوشی
تو را تسکین نمیدهد
حالا که محرم نمی شود هیچکس
جز تو
به تمام عاشقه های صف کشیده در این دل
به یک باره دیدی از این دیوانه تر شوم
روزه ی سکوت بگیرم
و دیگر
با هیچکس
کلامی نگویم
از کجا معلوم شاید
خدا به گوشت رساند
و تو آمدی
و روزهی مرا
با عطر وجودت
افطار کردی
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته , ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,

حواست باشد جانم ... !
وقتی به زبان آورد
دوستت دارد
به چشمهایش تنها زل نزن،نگاه نکن
آنهم بی هیچ واکنشی !
بی هیچ حرف و کلامی
و با بیان کردن
من هم دوستت دارم
اکتفا نکن
سر ذوق بیا ... لبخندی بزن
محکم بغلش کن
اصلا مچاله اش کن در آغوشت
آنقدر بوسه تحویلش بده
تاکه لحظه ای
مات و مبهوت بماند و بعد
بگذار آنقدر از گفتنِ این کلمات
به سر شوق بیاید
که اگر خواست دوباره باز هم بگوید
اما طور دیگری بگوید
مثلا با چشم هایش بگوید
یا که اصلا هیچ نگوید
نشانت دهد
در رفتارش ، در نگاهش
در درکش نسبت به تو .. !
ویا تورا
ببرد تمامِ مهرش را نشانت دهد
گاهی که در کنارِ تو
رو در رویِ آینه می ایستد
و از تو می پرسد چه می بینی ؟
بگویی :خودمان را ...
با اعتماد به نفس و از ته دل بگوید :
اما من فقط تنها تو را می بینم
همه ی هستی ام را می بینم !
باور کن :
دوستت دارم حرمت دارد
هم به زبان آوردنش
مسئولیتی از سر جان می خواهد
هم شنیدش مسئولیت پذیری ...
.
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,
گاهی حتی با دلتنگی هایت هم لجبازی می کنی
تمام ثانیه هایت هم که تنگ شوند
هی میگویی:
الان است که نگرانم شود
دیگر باید سراغم را بگیرد...
گاهی گوشه ترین جای ممکن قایم می شوی
و در پس ذهنت می گذرد:
دنبالم می گردد
او پیدایم خواهد کرد...
گاهی دلت می خواهد
دلش را به شور بیندازی
و به شوق بیایی از این همه خواستن
از داشتن مهر کسی که نبضهایت را برای آرامش خیالش می شمارد
مبادا تند بزند
مبادا بگیرد...
گاهی دلت میخواهد
در شلوغی روزگارش
بیاید
تنگ در آغوشت گیرد
نفست که آرام گرفت
بگوید:تمام حواسم با توست!
با تو خوب من...!
کاش بداند...
گاهی این سوی دنیا می نشینی
دست نوازش بر سر اطمینانت می کشی
با بغض و لبخند میگویی:میداند دلتنگم....
.
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,

برای هر کس که دست در دست
از کنارت گذر می کند
آرزوی تا به همیشه بودن داشته باش
لبخند بزن
و ببخش
ببخش تمام کسانی را که
روز ی میان تنهاییت جای پا گذاشتن
خاطره برایت ردیف کردمد
کنار طاقچه ی خیالت
ببخش و باور کن
خوب بودن
و خوب ماندن
همان چیزیست که آنها به خیال خامشان
از تو گرفته اند.
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

آدمهای دنیای هر کس دو دسته هستند.
آدمهای داشته و نداشته ...
آدمهای داشته همان کسانی هستند
که کنارشان غذا میخوری، راه میروی و حتی میخندی ...
آدمهای داشته یعنی همان آدمهای روزمره!
هر روز میبینیشان... چشم توی چشم میشوید...
اما....
دسته دوم آدمهای نداشته هستند ...
همانها که حسرت داشتنشان توی دلت مدام بالا و پایین می شود
اما نباید که داشته باشیشان!
چون اگر به تو تعلق داشته باشند، میشوند آدم روزمره!
اصلا قشنگی این آدمها به نداشتنشان است.
باید از دور نگاهشان کنی...
بعد بودنشان را قاب بگیری و بچسبانی بهترین جای دلت!
واقعیت این است که
ما بیشتر از آدمهای داشته، با آدمهای نداشتهمان زندگی میکنیم.
همینها هستند
که به زندگیمان عمق میبخشند.
همینها هستند
که امید را در دلمان زنده میکنند.
گریه و خندهمان را میفهمند
و سکوتمان را ترجمه میکنند.
نداشتن این آدمها درد دارد
اما قشنگی زندگی به همین نداشتن آدمهاست...
به این است که از دور نگاهشان کنی و لبخند بزنی و
بگویی: آدم نداشته! اگر بدانی چقدر دوستت دارم...!!
فاطمه بهروزفخر
برچسب ها : فاطمه , بهروزفخر , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,

خوابی شده ای
تعبیر نشدنی ...
تا چشم به هم می گذارم،
سرک می کشی در رویاهای بی صاحبم،
مرا می بری به یک دشت پر گل
رهایم می کنی،
غرق شوم.
شور می گیرد وجودم را،
به یکباره چشم باز می کنم
باز می گردم
به همین حال پریشان هر روزه ام!
تصمیم گرفته ام اگر بار دیگر مرا
رها کردی
خودم هم رها شوم
جایی میان خواب و بیداری.
به گمانم
نامش را گذاشته اند
ک م ا
یا خوابی عمیق
به عمق
تمام رویاهای بی تعبیر
با تو!...
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , ,

بعضی ها عجیب هستند با یک اتفاق می آیند و می نشینند ته ته دلت ،
و با هزار بهانه و تلخی و اخم و تخم و دلیل دیگر از دلت نمی روند
خوب می خندند
خوب گوش می کنند
اصلا انگار آمده اند که مایه دلگرمیت باشند ،
حتی اگر نباشند.
رد پایشان روی دلت می ماند تا تمام عمر
عشق می ورزند
حتی متلک هایشان به جانت می نشیند
بعضی ها عجیب خوبند .
یادشان که می افتی روحت جانی دوباره می گیرد.
یادشان که می افتی بی اراده لبخند به لبانت می نشیند
بعضی ها را کم می بینی و هر چقدر که نمی بینی با تو هستند .
بعضی ها عجیب می آیند و عجیب تر دیگر نمی روند حتی وقتی که از کنارت رفته اند .
میمانند .
لبخندشان
تصویرشان
صدایشان
حرفهایشان
همه را پیشت امانت می گذارند
و تو می مانی یاد و آرزوی دیدار دوباره آنها .
بعضی ها عجیب خوبند
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , تلخ نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

عشق یعنی انتظاروانتظار
عشق یعنی هر چه بینی عکس یار
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی از فراقش سوختن
عشق یعنی سر به در آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی چون محمد پا به راه
عشق یعنی همچو یوسف قعرچاه
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی گم شدن در کوی دوست
عشق یعنی هر چه در دل آرزوست
عشق یعنی یک تیمم یک نماز
عشق یعنی عالمی راز و نیاز
عشق یعنی یک تبسم یک نگاه
عشق یعنی تکیه گاه و جان پناه
عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی همچو من شیدا شدن
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی مستی ودیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی با پرستو پر زدن
عشق یعنی آب بر آذر زدن
عشق یعنی سوزنی آه شبان
عشق یعنی معنی رنگین کمان
عشق یعنی شاعری دل سوخته
عشق یعنی آتشی افروخته
عشق یعنی با گلی گفتن سخن
عشق یعنی خون لاله بر چمن
عشق یعنی شعله بر خرمن زدن
عشق یعنی رسم دل بر هم زدن
عشق یعنی بیستون کندن به دست
عشق یعنی زاهد اما بت پرست
عشق یعنی یک شقایق غرق خون
عشق یعنی درد و محنت در درون
عشق یک تبلور یک عشق یعنی یک سلام و یک درود
سرود
شعر "عشق" از دفتر شعر "خاطر" شاعر "صادق علی حسینی "
برچسب ها : صادق , علی حسینی , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , فاضل نظری , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

خطی کشید روی تمام سوال ها
تعریف ها معادله ها احتمال ها
خطی کشید روی تساوی عقل و عشق
خطی دگر به قائده ها و مثال ها
خطی دگر کشید به قانون خویشتن
قانون لحظه ها و زمان ها و سال ها
از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید
خطی به روی دفتر خط ها و خال ها
خط ها به هم رسید و به یک جمله ختم شد
با عشق ممکن است تمام محال ها
فاضل نظری
برچسب ها : فاضل , نظری , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد
طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم
یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست
به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم
یادمان باشد که در این بهر دو رنگی و ریا
دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم
یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست
دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم
یادمان باشد اگر شمعی و پروانه به یک جا دیدیم
طلب سوختن بال و پر کس نکنیم
یادمان باشد ازامروز جفایی نکنیم
گرکه در خویش شکستیم صدایی نکنیم
خود بسازیم به هر درد که از دوست رسد
بهر بهبود ولی فکر دوایی نکنیم
جای پرداخت به خود بر دگران اندیشیم
شکوه ازغیر خطاست خطایی نکنیم
و به هنگام عبادت سر سجاده ی عشق
جز برای دل محبوب دعایی نکنیم
یاور خویش بدانیم خدا یاران را
جز به یاران خدادوست وفایی نکنیم
گله هرگز نبود شیوه ی دلسوختگان
با غم خویش بسازیم و شفایی نکنیم
یادمان باشد اگر شاخه گلی راچیدیم
وقت پرپر شدنش سازونوایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
دوستداری نبود بندگی غیر خدا
بی سبب بندگی غیرخدایی نکنیم
مهربانی صفت بارزعشاق خداست
یادمان باشد ازینکار ابایی نکنیم
ولی آخر تو بگو با دل عاشق چه کنم؟
یاد من هست، طلب عشق ز هر کس نکنم
گو تو آخر که نه انصاف و نه عدل است و نه داد
دل دیوانه من بهر که افتاده به خاک
این همه گفتم و گفتم که رسم آخر کار
به تو ای عشق ، تو ای یار ، به تو ای بهر نیاز
یاد من هست که دیگر دل من تنها نیست
یاد من هست که دیگر دل تو مال من است
یاد من هست که باشم همه عمر بهر تو پاک
یاد تو باشم و هر دم بکنم راز و نیاز
یاد تو باشد از این پس من و تو ما شده ایم
هر دو عاشق دو پرستو دو مسافر شده ایم
برچسب ها : عاشقانه , شعر , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

دنگ .... دنگ
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی درپی زنگ
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من
لحظه ام پر شده از لذت
یا
به زنگار غمی آلوده است
لیک چون باید این دم گذرد
پس اگر می گریم
گریه ام بی ثمر است
و اگر می خندم
خنده ام بیهوده است
دنگ ... دنگ
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز
مثل این
است که یک پرسش بی پاسخ
بر لب سرد زمان ماسیده است
تند بر می خیزم
تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز
رنگ لذت دارد آویزم
آنچه می ماند از این جهد به جای
خنده ی لحظه ی پنهان شده از چشمانم
و آنچه بر پیکر او می ماند
نقش انگشتانم
دنگ...
فرصتی از
کف رفت
قصه ای گشت تمام
لحظه باید پی لحظه گذرد
تا که جان گیرد در فکر دوام
این دوامی که درون رگ من ریخته زهر
وارهانیده از اندیشه من رشته حال
وز رهی دور و دراز
داده پیوندم با فکر زوال
پرده ای می گذرد
پرده ای می آید
می رود نقش پی نقش دگر
رنگ می لغزد بر رنگ
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ
دنگ ... دنگ
دنگ...
سهراب سپهری
برچسب ها : سهراب , سپهری , عاشقانه , شعر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
منم آن شاعر دلخون که فقط خرج تو کرد
غزل و عاطفه و روح هنرمندش را
از رقیبان کمین کرده عقب می ماند
هر که تبلیغ کند خوبی ِ دلبندش را
مثل آن خواب بعید است ببیند دیگر
هر که تعریف کند خواب خوشایندش را
مادرم بعد تو هی حال مرا می پرسد
مادرم تاب ندارد غم فرزندش را
عشق با اینکه مرا تجزیه کرده است به تو
به تو اصرار نکرده است فرآیندش را
قلب ِ من موقع اهدا به تو ایراد نداشت
مشکل از توست اگر پس زده پیوندش را
حفظ کن این غزلم را که به زودی شاید
بفرستند رفیقان به تو این بندش را :
«منم آن شیخ سیه روز که در آخر عمر
لای موهای تو گم کرد خداوندش را »
کاظم بهمنی
برچسب ها : کاظم،بهمنی،شعر،عاشقانه،معاصر،عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

خبر خـــیر تو از نقـــل حریفان سخت است
حفظ ِحالات من و طعنـه ی آنان سخت است
لحظه ای بغـض نـشد حفــظ کنم چشــمم را
در دل ابـــر نگــهــداری بـاران سخت است
کشتی ِ کوچک من هر چه که محــکم باشد
جَستن از عرصه ی هول آور طوفان سخت است
ســاده عاشق شده ام ساده تر از آن رســوا
شهره ی شهر شدن با تو چه آسان... سخت است
ای که از کوچه ی ما می گذری ، معشـــوقه!
بی محلی سر این کوچه دوچـندان سخت است
زیـر بــاران که به من زل بزنی خواهی دید:
فن تشخیص نم از چهره ی گریان سخت است
کوچه ی مهـــــر ـــ سـر نبش ، کماکان باران...
دیــدنِ حـجلــه ی من اول آبــــان سخت است
کاظم بهمنی
برچسب ها : کاظم , بهمنی , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

در جـمـعـشان بـودم که پـنـهـاني دلـم رفت
بــاور نميکــردم بــه آســـاني دلـم رفت
از هـم سـراغـش را رفـيـقـان ميگـرفـتـنـد
در وا شـد و آمــد بـه مـهـمـاني... دلم رفت
رفــتــم کـنــارش، صـحـبتـم يـادم نـيـامــد!
پـرسـيـد: شعـرت را نميخـواني؟ دلم رفت
مـثـل مـعــلـمها بـه ذوقـــم آفـريـن گــفـت
مــانـنــد يـک طــفــل دبـسـتــانـي دلـم رفت
مــن از ديــار «مـنــزوي»، او اهــل فـــردوس
يک سيـب و يـک چـاقـوي زنجاني ؛ دلم رفت
اي کاش آن شب دست در مويش نميبـرد
زلـفش که آمــــد روي پـيـشـاني دلم رفــــت
اي کـاش اصلاً مـــن نميرفــتـم کــنــارش
امـا چـه سـود از ايـن پشيــمـاني دلـم رفـت
ديگـر دلـم ــ رخت سفيدم ــ نـيـست در بـنـد
ديـروز طـوفـان شد، چه طـوفـاني... ( ) رفت!!!
کاظم بهمنی
برچسب ها : کاظم،بهمنی،شعر،عاشقانه،معاصر،عکس نوشته ,