دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی
سعدی
برچسب ها : سعدی , شعر , عاشقانه , عکس نوشته , شاعر , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

"بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم"
"همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم"
خاطراتت همه طی شد ، به ته کوچه رسیدم
و تو را بین شلوغی ، از سر حادثه دیدم
دیدمت باز همانجا با همان اخم قدیمی
توامان درد است و لذت کندن زخم قدیمی
و همان سنگ و همان کوه و همان قله ی مغرور
و همان چادر مشکی که نمایاندی اش از دور
لبه ی روسری آبی و آن دختر سنگین
که پر از شور و نشاطی پشت ان چهره غمگین
باورم نیست چه دیدم آن شب سرد و مه الود
توی دست تو کتاب غزل و شعر خودم بود
ان کتاب غزلی که خون دل رفته به پایش
چقدر خوب که آرام نشسته سر جایش
بعد از ان لحظه که چشمان من افتاد به دستت
یک نفر امد و یک شاخه ی گل داد به دستت
یک نفر امد و لبخند به لب های تو آمد
با کتابم غزلم بود که دستت جلو آمد
من به عشق تو غزل گفتم و اخر سرش این شد
قلبم از جای خودش کنده شد و نقش زمین شد
تو همان دختر خوشبخت و همان قدر جوانی
از خدا خواسته ام کاش همینطور بمانی
من همان بی کس قبلم با همان قلب شکسته
با همان فاصله از تو و همان عاشق خسته
سید تقی سیدی
برچسب ها : سید تقی سیدی،شعر , عاشقانه , عکس نوشته , شاعر , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم؟
ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم؟
نیست از هیچ طرف راه برون شد زشبم
زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم؟
از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند
سخت دلبسته ی این ایل و تبارم چه کنم؟
من کزین فاصله غارت شده ی چشم تو ام
چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم؟
یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است
میله های قفسم را نشمارم چه کنم؟
سید حسن حسینی
برچسب ها : سیدحسن , حسینی , شعر , عاشقانه , شاعر , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پویا جمشیدی , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

باز پاییز برای تو نبارم سخت است
پای هر خاطره ات بغض نکارم سخت است
هر نفس درد بیاید برود، حرفی نیست
قاب عکست بشود دار و ندارم سخت است
با غزل زار زدم: بند به بندم همه تو
اینکه باور نکنی بی کس و کارم سخت است
مثل فرهاد شدن، عاقبت مجنونهاست
این حقیقت که نباشی تو کنارم سخت است
ای که چشمان تو آرامش بیگانه شدند
دل بریدن بشود قول و قرارم سخت است
من که یک عمر نگاهم به قدمهای تو بود
بعد ِ مرگم نزنی سر به مزارم سخت است
ای نفسگیر ترین حادثه ی فصل خزان
من به اسمت برسم، سخت نبارم ... سخت است
پویاجمشیدی
شعر "دل بریدن بشود قول و قرارم سخت است" از دفتر شعر "هیچ صدایی شبیه تو نیست" شاعر "پويا جمشيدي"
برچسب ها : پویا , جمشیدی , شعر , عاشقانه , شاعر , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پویا جمشیدی , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

نه! نگفتم دوستت دارم ولی جانم تویی
خالق هر لحظه از این عشق پنهانم تویی
-با نگاهت داغ یک رویای شیرین بر دلم
می نشانی تا بفهمم حکم ویرانم تویی
بیقراری میکند در شعر هم رویای تو
باعث بی تابی چشمان گریانم تویی
آمدی تا من فقط مومن به چشمانت شوم
ربّنا و آتنا"ی بین دستانم تویی"
گرگهای چشم تو، آدم به آدم می درند
من نمیترسم از آن وقتی که چوپانم تویی
عشق ِ دورم از کجای قلعه ام وارد شدی؟
که ندیدی در حریمم، ماه و سلطانم تویی
درد یعنی حرفی از نام تو در این شعر نیست
من غلط کردم نگفتم! دین و ایمانم تویی
نه زلیخا هم نمیفهمد همین حال مرا
تا جهنم میروم حالا که شیطانم تویی
در غزلهایم شکستم، ذره ذره...راضی ام
منزوی باشم، نباشم،حرف پایانم تویی
تا قیامت در میان سینه حبست می کنم
تا قیامت حسرت چشمان حیرانم تویی
_______________
پویا جمشیدی
شعر "من غلط کردم نگفتم! دین و ایمانم تویی" از دفتر شعر "هیچ صدایی شبیه تو نیست" شاعر "پويا جمشيدي"
برچسب ها : پویا , جمشیدی , شعر , عاشقانه , شاعر , معاصر , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پویا جمشیدی , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

.
بايد كسي باشد شبي ماتم بگيرد
وقتي نبودم صورتش را غم بگيرد
بايد كسي باشد كه عكس خنده ام را
در لابه لاي گريه اش محكم بگيرد
چشمش به هر كوچه خياباني بيافتد
باران تنهاتر شدن، نَم نَم... بگيرد
هي شهر را با خاطراتش در نَوَردَد
آينده اش را سايه اي مبهم بگيرد
از گريه هاي او خدا قلبش بلرزد
از گريه هاي او نفسهايم بگيرد
من! جاي خالي باشم و او هم برايم
هر پنج شنبه شاخه اي مريم بگيرد
پوياجمشيدی
.
.
شعر "باید کسی باشد شبی ماتم بگیرد" از دفتر شعر "هیچ صدایی شبیه تو نیست" شاعر "پويا جمشيدي"
برچسب ها : پویا , جمشیدی , شعر , عاشقانه , شاعر , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پویا جمشیدی , تلخ نوشته , ,

غرق یک خاطره باشی و به آخر بِرِسی
به غم انگیزترین صفحه ی دفتر برسی
به سرت هی بزند تا بروی رو به عقب
که به یک حادثه یا یک غم بهتر برسی
از غزل کام بگیری و بسوزی هر شب
سر این رابطه اینبار به باور برسی
عشق یعنی که بخواهی و بمیری، ای وای!
آنقَدَر دیر ، دمِ رفتن او سر برسی
باخدا عهد ببندی و بگوید باشد
دست آخر که به یک شانه ی دیگر برسی!
آرزوهای محال دل بی تو یعنی
لحظه ای چشم ببندم ، تو هم از در . . .
____________
پویا جمشیدی
شعر "غرق یک خاطره باشی و به آخر بِرِسی" از دفتر شعر "هیچ صدایی شبیه تو نیست" شاعر "پويا جمشيدي"
برچسب ها : پویا , جمشیدی , شعر , عاشقانه , شاعر , معاصر , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پویا جمشیدی , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

از این تنهایی بیزارم
از این با هم نبودنها
از این غربت
از این حسرت
از این بیهوده بودنها
شبها تا صبح بیدارم.
چقدر می باید اندوه داشت
چقدر می باید دلگیر بود . . .
من از دلتنگی بیزارم .
شعر "ازاین بیهوده بودنها" از دفتر شعر "خاطرات گمشده" شاعر "پويا جمشيدي"
برچسب ها : پویا , جمشیدی , شعر , عاشقانه , شاعر , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شاعران معاصر , پویا جمشیدی , عکس نوشته , ,

لای موهایت همیشه یک گل سر داشتی
لاغر و ساده ولی چشمان محشر داشتی
مثل اسکندر به قلبم می زدی با هر نفس
قتل عامم کردی و چشم ستمگر داشتی
شهر، شهرم را به آتش می کشیدی دم به دم
بی پناهی بودم و در من،تو لشکر داشتی
مطلع شعرم شدی با هر غزل میخواندمت
مطمئن بودم که با من حال بهتر داشتی
زندگی اما برایم خواب دیگر دیده بود
با رژ قرمز، کنارش شالی از پر داشتی
بی قراری های من رسواترم میکرد و تو
شاعر گم کرده راهی دست آخر داشتی
خوش خیالی هایم از این با تو بودن بس نبود
من میان این همه مهره، تو بد برداشتی
های هایم میگذشت از کوچه های بی کسی
لا اله "غیر تو"، ایکاش باور داشتی
سالهایم هی گذشت و داغ تو جان می گرفت
فکر اینکه این همه مدت چه در سر داشتی؟
تا که روزی کودکی دیدم کنارم . . . لعنتی
غرقِ چشمانش شدم، حالا تو دختر داشتی
دیدمت اما نگاهت سرد آمد سمت من
ساده تنها رد شدی با دیده ی تر داشتی
می چکاندی قطره قطره سالهای رفته را
روی مرد خسته ای که در برابر داشتی
با نگاهی وقت رفتن تلخ فهماندی به من
عاشقم بودی ، اگرچه... یار دیگر داشتی
شعر "لای موهایت همیشه یک گل سر داشتی" از دفتر شعر "هیچ صدایی شبیه تو نیست" شاعر "پويا جمشيدي"
برچسب ها : پویا , جمشیدی , شعر , عاشقانه , شاعر , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , ,

این روزهــا کـــــه آینه هم فکــر ظاهر است
هرکس که گفته است خدا نیست کافراست
با دیدن قیافه این مردمان ِ خوب
باید قبول کرد که گندم مقصّر است
آن سایه ای که پشت سرت راه می رود
گرگی مخوف در کت و شلوار عابر است
کمتر در این زمانه بـــه دل اعتماد کن
وقتی گرسنه مانده به هر کار حاضر است
شاعر فقط برای خودش حرف می زند
در گوشه اتاق فقط عکس پنجره ست
آن جاده و غروب قشنگی که داشتیم
حالا نمــاد فاصله در ذهن شاعر است
در ایــن دیار ، آمدن نــو بهـار ِ پوچ
تنها دلیل رفتن مرغ مهاجر است
دارد قطار فاجعـــه نزدیک مــی شود
بمبی هنوز در چمدان مسافر است
سیدمهدی موسوی
برچسب ها : سید , مهدی , موسوی , شاعر , معاصر , عاشقانه , تلخ نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

نشستیم و قسم خوردیم رو در رو به جانِ هم!
اگــرچــه زهــر می ریزیــم تــــوی استکانِ هم!
همه با یک زبانِ مشترک از درد می نالیم
ولی فرسنگ ها دوریم از لحن و زبانِ هم
هــوای شــام آخــــر دارم و بدجـور دلتنگم
که گَردِ درد می پاشند مردُم روی نانِ هم!
بلاتکلیف، پای تخته، فکر زنگِ بی تفریح
فقط پاپــوش می دوزیم بر پای زیانِ هم!
قلم موهای خیس از خون به جای رنگِ روغن را
چــه آسان می کشیم این روزها بر آسمانِ هم
چـه قانــونِ عجیبـــی دارد این جنگِ اساطیری
که شاد از مرگِ سهرابیم بینِ هفت خوانِ هم
برادر خوانده ایم و دستِ هم را خوانده ایم انگار!
کــه گاهـی می دهیم از دور، دندانی نشانِ هم
سگِ ولگرد هـــم گاهــی -بلانسبت- شَرَف دارد
به ما که چشم می دوزیم سوی استخوان هم!
گرفته شهر رنگِ گورهای دسته جمعی را
چنـــان ارواح ، در حالِ عبوریم از میانِ هم!
امید صباغ نو
برچسب ها : امید , صباغ نو , اشعار , عاشقانه , عکسنوشته , معاصر , تلخ نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی
لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی
تا پیش تو آورد مرا بعد تو را برد
قلبم شده بازیچه ی دنیای روانی
باید چه کنم با غم و تنهایی و دوری
وقتی همه دادند به هم دست تبانی
در چشم همه روی لبم خنده نشاندم
در حال فرو خوردن بغضی سرطانی
آیا شده از شدت دلتنگی و غصه
هی بغض کنی ،گریه کنی ، شعر بخوانی ؟
دلتنگ تو ام ای که به وصلت نرسیدم
ای کاش خودت را سر قبرم برسانی
سید تقی سیدی
برچسب ها : سید تقی سیدیوشعر , عاشقانه , عکسنوشته , شاعر , معاصر ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , تلخ نوشته , نبض احساس , ,

منم این شب و تاریکی
تو آن سرچشمه ی نوری
چنین دوری و نزدیکی
ندارد در باورم جایی
******
دلم خوش بود می بینی
تمام عشق و شیدایی
ولی تنها تو خندیدی
به این حال تماشایی
******
زنی هر دم چشمک
به طنازی و غمازی
چه پرسم من زتو چونکه
تو عشق دیگری داری
******
شدی پیدا درخشیدی
در این ژرفای تاریکی
فراموشی شده سهمم
تقاص یک عمر خاموشی
*******
چنان نالان و دلخونم
از این تقدیر اجباری
که بازی می کند با من
در این دنیای پوشالی
*******
نباشد مقصدم جز تو
نباشد در سرم یاری
چرا اینگونه هستی تو؟
تو در این دل، تو در آغوش آن یاری
********
وجودم پر ز تو اما
کنارم خالیِ خالی
کم آوردم دگر از این
نبودن های تکراری
شعر از خودم فرزانه لادانی
برچسب ها : دلنوشته , شعر , عاشقانه , تلخ نوشته , فرزانه , لادانی , نبض احساس ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , تلخ نوشته , نبض احساس , ,

ورق میزدم
خاطرات خاک خورده ی روزگاری نه چندان دورم را.
زمانی که شادی مهمان قلبم بود
حتی وقتی که چشمانم بارانی بود!
زمانی که تو بودی صاحب قلبم و مهمان قلبت بودم.
اما چرخ گردون به کام من نگشت !!!
هر کدام از ما به جایگاهش برگشت
من مهمانت بودم و هر مهمانی روزی رفتنی است
اما تو صاحب قلبم بودی و ماندی!
من رفتم بی اختیار. جا گرفت دیگری در قلبت و دیگر جایی برای من نماند.
این روزها ...
با اینکه چشمانم می خندند اما هوای قلبم بد بارانیست.
شاید سهم من از روزگار
فقط مهمانی چند روزه بودن، بود!
جمله از خودم ( فرزانه)
برچسب ها : دلنوشته , عاشقانه , تلخ نوشته , نبض , احساس ,
دسته : دلنوشته , تلخ نوشته , عکس نوشته , نبض احساس , ,

بستم؛ چشمم را، دلم را... به روی دنیا، به چشمانت
دیدم؛ عشق را، بی مهری را ... در نگاهم، در نگاهت
بستی؛ چشمت را، قلبت را ... به روی عشقم، به روی قلبم
شکست؛ دلم، غرورم ... جلوی چشمانت، به زیر پاهایت
رفتم، رفتی ... بی اراده، بی تفاوت!
می مانم، پای دلداگیم، روی حرفایم.
خوب باش، بی من، با او!
خوبم؛ با خوبی تو، حتی در کنار او!!!
جمله از خودم(فرزانه)
برچسب ها : دلنوشته , عاشقانه , تلخ نوشته،نبض،احساس ,
دسته : دلنوشته , تلخ نوشته , عکس نوشته , نبض احساس , ,

صدا.
در هیاهو و انفجار صداهای دنیا
روزگار من سرشار از سکوت است.
سکوتی که تا تو باز مرا به نام کوچکم نخوانی قصد شکسته شدن ندارد.
دلم برای بار دیگر شنیدن صدایت درون سینه بی قراری میکند.
کاش می دانستی صدای تو زیباترین طنینی است که تا به حال شناخته ام.
شاید
اگر حالم را می دانستی؛ مرا از حداقل ترین ها محروم نمی ساختی!
کاش
فردا که بیاید؛ روز شکسته شدن و پایان یافتن سکوت دنیای من باشد.
جمله از خودم(فرزانه)
برچسب ها : دلنوشته , عاشقانه , تلخ نوشته،نبض،احساس ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , تلخ نوشته , نبض احساس , ,

فاصله ها ...
دوست داشتن ...
سخت ترین نوع دوست داشتن
دوست داشتن همراه با فاصله هاست.
چه سخت است
دلتنگ دیدار عزیزی باشی که دیدارش آرزویی باشد دست نیافتنی.
چه سخت است
تصور گرفتن دستانی که شاید برایت همیشه حسرت بماند.
و چه عذاب بزرگیست
گذشتن از آغوشی که اگر فاصله ها نبود ...
شاید سهم تو بود.
لعنت به فاصله ها.
جمله از خودم(فرزانه)
برچسب ها : دلنوشته , عاشقانه , تلخ نوشته , نبض , احساس ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , تلخ نوشته , نبض احساس , ,

این روزها ...
سهم من از زندگی بی تابی های روزانه و بی خوابی های شبانه است.
این روزها ...
گذر ثانیه هام پر از دلتنگی نبودن توست.
این روزها ...
قلب من سرشار از دوست داشتن کسی است که قسمت من نیست.
کاش بودی ...
کاش تو بودی پایان آشوب هایم.
کاش بدون ترس از دست دادنت از دوست داشتنت لذت می بردم.
اما
حتی خیالت هم برای من پر از ترس جداییست ...
این روزها ...
جمله از خودم( فرزانه)
برچسب ها : دلنوشته , عاشقانه , تلخ نوشته،نبض،احساس ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,

کاش می فهمیدی
بغض آنقدر بیخِ گلویم را گرفته
که اگر هم بخواهم صدایت کنم
امانم نمی دهد
این بهار انگار
ادامه ی همان زمستان است
و انگار دیگر از دستِ اردیبهشت هم
کاری ساخته نیست
حالِ من وخیم تر از
نسیمِ خوش و رویا چیدن است
کاش می فهمیدی
خوشبختی هایم دارند خاک می خورند
و من دلم نمی آید بی تو
خاطره شان کنم
کاش می فهمیدی
دیگر حوصله ی
فهمیدنِ این همه نبودنت را ندارم!
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پریناز جهانگیر عصر , تلخ نوشته , ,

منکـــر نمی شــوم تبِ عشقــی که هست را
زخـمی کــه روی شیـشه ی قلبـــم نشست را
من می پرستمت ، دگــران عــزم کـــرده اند
ویـــران کننـــد ، معبــــدِ ایــن بت پـرست را
این یک حقیقت است که دیدم به چشم خویش
سنگی که قـــاب خاطـــره هـا را شکست را
نفریــن به آنکـه آمد و در دست هـم گذاشت
دسـتِ تــــو و عـــروسِ گنهکـارِ پست را
دیـــری نمی کشــد که خــدا کـور می کنـــد
چشمی کـه روی حرمت این عشق ، بست را
آن روز دور نیست کــه بــر روی سینه اش
می بینـم آن فرشتـه ی خنجـــر به دست را
شعر "نفرین" از دفتر شعر "همنفس" شاعر "پریناز جهانگیر عصر"
برچسب ها : پریناز , جهانگیر , عصر , عاشقانه , شعر , معاصر ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , تلخ نوشته , نبض احساس , ,

دیروز، امروز، فردا
امروز هم یکی از هزاران فرداهایی است
که قول داده بودی بیایی!
امروزها دیروز شد ...
فردا ها امروز ...
دیروز ها گذشت و تمام گشت.
تقویمم پر شده از فرداهای خط خورده و نیامده ی تو ...
چرا نمی آیی؟
جمله از خودم (فرزانه)
برچسب ها : دلنوشته , عاشقانه , تلخ نوشته , نبض , احساس ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , عکس نوشته , ,

می دانم هراز گاهی دلت تنگ می شود.
همان دلهای بزرگی که جای من در آن است
آنقدر تنگ میشود که حتی یادت می رود من آنجایم.
دلتنگی هایت را از خودت بپرس.
و نگران هیچ چیز نباش!
هنوز من هستم. هنوز خدایت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است!
اما من نمی خواهم تو همان باشی!
تو باید در هر زمان بهترین باشی.
نگران شکستن دلت نباش!
میدانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.
و جنسش عوض نمی شود ...
و میدانی که من شکست ناپذیر هستم ...
و تو مرا داری ...
برای همیشه!
چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ...
چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای ...
چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،
صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!
درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!
دلم نمی خواهد غمت را ببینم ...
می خواهم شاد باشی ...
این را من می خواهم ...
تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.
من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)
و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ...
نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.
شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟
اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!
فقط کافیست خوب گوش بسپاری!
و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!
پروردگارت ...
با عشق !
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,

حواست باشد جانم ... !
وقتی به زبان آورد
دوستت دارد
به چشمهایش تنها زل نزن،نگاه نکن
آنهم بی هیچ واکنشی !
بی هیچ حرف و کلامی
و با بیان کردن
من هم دوستت دارم
اکتفا نکن
سر ذوق بیا ... لبخندی بزن
محکم بغلش کن
اصلا مچاله اش کن در آغوشت
آنقدر بوسه تحویلش بده
تاکه لحظه ای
مات و مبهوت بماند و بعد
بگذار آنقدر از گفتنِ این کلمات
به سر شوق بیاید
که اگر خواست دوباره باز هم بگوید
اما طور دیگری بگوید
مثلا با چشم هایش بگوید
یا که اصلا هیچ نگوید
نشانت دهد
در رفتارش ، در نگاهش
در درکش نسبت به تو .. !
ویا تورا
ببرد تمامِ مهرش را نشانت دهد
گاهی که در کنارِ تو
رو در رویِ آینه می ایستد
و از تو می پرسد چه می بینی ؟
بگویی :خودمان را ...
با اعتماد به نفس و از ته دل بگوید :
اما من فقط تنها تو را می بینم
همه ی هستی ام را می بینم !
باور کن :
دوستت دارم حرمت دارد
هم به زبان آوردنش
مسئولیتی از سر جان می خواهد
هم شنیدش مسئولیت پذیری ...
.
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,
گاهی حتی با دلتنگی هایت هم لجبازی می کنی
تمام ثانیه هایت هم که تنگ شوند
هی میگویی:
الان است که نگرانم شود
دیگر باید سراغم را بگیرد...
گاهی گوشه ترین جای ممکن قایم می شوی
و در پس ذهنت می گذرد:
دنبالم می گردد
او پیدایم خواهد کرد...
گاهی دلت می خواهد
دلش را به شور بیندازی
و به شوق بیایی از این همه خواستن
از داشتن مهر کسی که نبضهایت را برای آرامش خیالش می شمارد
مبادا تند بزند
مبادا بگیرد...
گاهی دلت میخواهد
در شلوغی روزگارش
بیاید
تنگ در آغوشت گیرد
نفست که آرام گرفت
بگوید:تمام حواسم با توست!
با تو خوب من...!
کاش بداند...
گاهی این سوی دنیا می نشینی
دست نوازش بر سر اطمینانت می کشی
با بغض و لبخند میگویی:میداند دلتنگم....
.
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,

برای هر کس که دست در دست
از کنارت گذر می کند
آرزوی تا به همیشه بودن داشته باش
لبخند بزن
و ببخش
ببخش تمام کسانی را که
روز ی میان تنهاییت جای پا گذاشتن
خاطره برایت ردیف کردمد
کنار طاقچه ی خیالت
ببخش و باور کن
خوب بودن
و خوب ماندن
همان چیزیست که آنها به خیال خامشان
از تو گرفته اند.
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,

خوابی شده ای
تعبیر نشدنی ...
تا چشم به هم می گذارم،
سرک می کشی در رویاهای بی صاحبم،
مرا می بری به یک دشت پر گل
رهایم می کنی،
غرق شوم.
شور می گیرد وجودم را،
به یکباره چشم باز می کنم
باز می گردم
به همین حال پریشان هر روزه ام!
تصمیم گرفته ام اگر بار دیگر مرا
رها کردی
خودم هم رها شوم
جایی میان خواب و بیداری.
به گمانم
نامش را گذاشته اند
ک م ا
یا خوابی عمیق
به عمق
تمام رویاهای بی تعبیر
با تو!...
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , ,

بعضی ها عجیب هستند با یک اتفاق می آیند و می نشینند ته ته دلت ،
و با هزار بهانه و تلخی و اخم و تخم و دلیل دیگر از دلت نمی روند
خوب می خندند
خوب گوش می کنند
اصلا انگار آمده اند که مایه دلگرمیت باشند ،
حتی اگر نباشند.
رد پایشان روی دلت می ماند تا تمام عمر
عشق می ورزند
حتی متلک هایشان به جانت می نشیند
بعضی ها عجیب خوبند .
یادشان که می افتی روحت جانی دوباره می گیرد.
یادشان که می افتی بی اراده لبخند به لبانت می نشیند
بعضی ها را کم می بینی و هر چقدر که نمی بینی با تو هستند .
بعضی ها عجیب می آیند و عجیب تر دیگر نمی روند حتی وقتی که از کنارت رفته اند .
میمانند .
لبخندشان
تصویرشان
صدایشان
حرفهایشان
همه را پیشت امانت می گذارند
و تو می مانی یاد و آرزوی دیدار دوباره آنها .
بعضی ها عجیب خوبند
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , تلخ نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

عشق یعنی انتظاروانتظار
عشق یعنی هر چه بینی عکس یار
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی از فراقش سوختن
عشق یعنی سر به در آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی چون محمد پا به راه
عشق یعنی همچو یوسف قعرچاه
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی گم شدن در کوی دوست
عشق یعنی هر چه در دل آرزوست
عشق یعنی یک تیمم یک نماز
عشق یعنی عالمی راز و نیاز
عشق یعنی یک تبسم یک نگاه
عشق یعنی تکیه گاه و جان پناه
عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی همچو من شیدا شدن
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی مستی ودیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی با پرستو پر زدن
عشق یعنی آب بر آذر زدن
عشق یعنی سوزنی آه شبان
عشق یعنی معنی رنگین کمان
عشق یعنی شاعری دل سوخته
عشق یعنی آتشی افروخته
عشق یعنی با گلی گفتن سخن
عشق یعنی خون لاله بر چمن
عشق یعنی شعله بر خرمن زدن
عشق یعنی رسم دل بر هم زدن
عشق یعنی بیستون کندن به دست
عشق یعنی زاهد اما بت پرست
عشق یعنی یک شقایق غرق خون
عشق یعنی درد و محنت در درون
عشق یک تبلور یک عشق یعنی یک سلام و یک درود
سرود
شعر "عشق" از دفتر شعر "خاطر" شاعر "صادق علی حسینی "
برچسب ها : صادق , علی حسینی , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , فاضل نظری , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

خطی کشید روی تمام سوال ها
تعریف ها معادله ها احتمال ها
خطی کشید روی تساوی عقل و عشق
خطی دگر به قائده ها و مثال ها
خطی دگر کشید به قانون خویشتن
قانون لحظه ها و زمان ها و سال ها
از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید
خطی به روی دفتر خط ها و خال ها
خط ها به هم رسید و به یک جمله ختم شد
با عشق ممکن است تمام محال ها
فاضل نظری
برچسب ها : فاضل , نظری , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد
طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم
یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست
به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم
یادمان باشد که در این بهر دو رنگی و ریا
دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم
یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست
دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم
یادمان باشد اگر شمعی و پروانه به یک جا دیدیم
طلب سوختن بال و پر کس نکنیم
یادمان باشد ازامروز جفایی نکنیم
گرکه در خویش شکستیم صدایی نکنیم
خود بسازیم به هر درد که از دوست رسد
بهر بهبود ولی فکر دوایی نکنیم
جای پرداخت به خود بر دگران اندیشیم
شکوه ازغیر خطاست خطایی نکنیم
و به هنگام عبادت سر سجاده ی عشق
جز برای دل محبوب دعایی نکنیم
یاور خویش بدانیم خدا یاران را
جز به یاران خدادوست وفایی نکنیم
گله هرگز نبود شیوه ی دلسوختگان
با غم خویش بسازیم و شفایی نکنیم
یادمان باشد اگر شاخه گلی راچیدیم
وقت پرپر شدنش سازونوایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
دوستداری نبود بندگی غیر خدا
بی سبب بندگی غیرخدایی نکنیم
مهربانی صفت بارزعشاق خداست
یادمان باشد ازینکار ابایی نکنیم
ولی آخر تو بگو با دل عاشق چه کنم؟
یاد من هست، طلب عشق ز هر کس نکنم
گو تو آخر که نه انصاف و نه عدل است و نه داد
دل دیوانه من بهر که افتاده به خاک
این همه گفتم و گفتم که رسم آخر کار
به تو ای عشق ، تو ای یار ، به تو ای بهر نیاز
یاد من هست که دیگر دل من تنها نیست
یاد من هست که دیگر دل تو مال من است
یاد من هست که باشم همه عمر بهر تو پاک
یاد تو باشم و هر دم بکنم راز و نیاز
یاد تو باشد از این پس من و تو ما شده ایم
هر دو عاشق دو پرستو دو مسافر شده ایم
برچسب ها : عاشقانه , شعر , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

دنگ .... دنگ
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی درپی زنگ
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من
لحظه ام پر شده از لذت
یا
به زنگار غمی آلوده است
لیک چون باید این دم گذرد
پس اگر می گریم
گریه ام بی ثمر است
و اگر می خندم
خنده ام بیهوده است
دنگ ... دنگ
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز
مثل این
است که یک پرسش بی پاسخ
بر لب سرد زمان ماسیده است
تند بر می خیزم
تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز
رنگ لذت دارد آویزم
آنچه می ماند از این جهد به جای
خنده ی لحظه ی پنهان شده از چشمانم
و آنچه بر پیکر او می ماند
نقش انگشتانم
دنگ...
فرصتی از
کف رفت
قصه ای گشت تمام
لحظه باید پی لحظه گذرد
تا که جان گیرد در فکر دوام
این دوامی که درون رگ من ریخته زهر
وارهانیده از اندیشه من رشته حال
وز رهی دور و دراز
داده پیوندم با فکر زوال
پرده ای می گذرد
پرده ای می آید
می رود نقش پی نقش دگر
رنگ می لغزد بر رنگ
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ
دنگ ... دنگ
دنگ...
سهراب سپهری
برچسب ها : سهراب , سپهری , عاشقانه , شعر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

خبر خـــیر تو از نقـــل حریفان سخت است
حفظ ِحالات من و طعنـه ی آنان سخت است
لحظه ای بغـض نـشد حفــظ کنم چشــمم را
در دل ابـــر نگــهــداری بـاران سخت است
کشتی ِ کوچک من هر چه که محــکم باشد
جَستن از عرصه ی هول آور طوفان سخت است
ســاده عاشق شده ام ساده تر از آن رســوا
شهره ی شهر شدن با تو چه آسان... سخت است
ای که از کوچه ی ما می گذری ، معشـــوقه!
بی محلی سر این کوچه دوچـندان سخت است
زیـر بــاران که به من زل بزنی خواهی دید:
فن تشخیص نم از چهره ی گریان سخت است
کوچه ی مهـــــر ـــ سـر نبش ، کماکان باران...
دیــدنِ حـجلــه ی من اول آبــــان سخت است
کاظم بهمنی
برچسب ها : کاظم , بهمنی , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

خبر به دورترین نقطهی جهان برسد
نخواست او به من خسته ـ بیگمان ـ برسد
شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد، به دیگران برسد
چه میکنی، اگر او را که خواستی یک عمر
به راحتی کسی از راه ناگهان برسد...
رها کنی، برود، از دلت جدا باشد
به آنکه دوستتَرَش داشته، به آن برسد
رها کنی، بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطهی جهان برسد
گلایهای نکنی، بغض خویش را بخوری
که هقهق تو مبادا به گوششان برسد
خدا کند که... نه! نفرین نمیکنم، نکند
به او، که عاشق او بودهام، زیان برسد
خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد
نجمه زارع
برچسب ها : عاشقانه , دلنوشته , تلخ نوشته , عکس نوشته , شعر , نجمه زارع ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

لباس بى وفایى را به دست خود تنت کردم
تو را اى دوست با مهر زیادم دشمنت کردم
خیالم بود تندیسى طلا از عشق مى سازم
محبت بد ترین اکسیر بود و آهنت کردم
تو رفتى با خدا باشى ، خدا در چشم من گم شد
از آن وقتى که تسبیح خودم را گردنت کردم
تمام خاطراتت را همان روزى که مى رفتى
به قلبم دوختم سنجاق بر پیراهنت کردم
تو تک کبریت امّیدم در اوج بى کسى بودى
تو را اى عشق با امیدوارى روشنت کردم
چه مى ماند به جز بى حاصلى در دست هاى من
به رغم کوششى که در بدست آوردنت کردم ؟
سید تقی سیدی
برچسب ها : سید , تقی , سیدی , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,