دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , هوشنگ ابتهاج , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

نازنین آمد و دستی به دل ِ ما زد و ... رفت
پرده ی خلوت ِ این غم کده ٫ بالا زد و ... رفت
کنج ِ تنهایی ِ ما را به خیالی ٫ خوش کرد
خواب ِ خورشید ٫ به چشم ِ شب ِ یلدا زد و ... رفت
درد ِ بی عشقی ِ ما دید و دریغ َاش آمد
آتش ِ شوق ٫ در این جان ِ شکیبا زد و ... رفت
خرمن ِ سوخته ی ما ٫ به چه کارش می خورد ؟
که چو برق آمد و در خشک و تر ِ ما زد و ... رفت !
رفت و از گریه ی طوفانیَ ام ٫ اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا! که به دریا زد و ... رفت
بُوَد آیا که ز دیوانه ی خود ٫ یاد کند ؟
آن که زنجیر به پای ٫ دل ِ شیدا زد و ... رفت
سایه ٫ آن چشم ِ سیه با تو چه می گفت ؟ که دوش
عقل ٫ فریاد برآورد و به صحرا زد و ... رفت !
هوشنگ ابتهاج
برچسب ها : هوشنگ , ابتهاج , عاشقانه , شعر , عکس نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,

تو مرا
از همیشه تنها تر کرده ای
آنقدر تنها
که برای خودم را هم دیدن
باید پناه بیاورم به چشمان تو؛
که نیست
که نمی بیند مرا
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل, دانتیسم, عاشقانه, دلنوشته, عکس نوشته, تلخ نوشته, ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , ,

مگذار که فرزانه ی فرزانه ٫ بمیرم
بگذار که دیوانه ی دیوانه ٫ بمیرم
میخانه اگر جای من ِ بی سر و پا ٫ نیست
بگذار که پشت ِ در ِ میخانه ٫ بمیرم
محروم ٫ چو از آن لب ِ شیرین ِ ٫ چو قندم
بگذار که لب بر لب ِ پیمانه ٫ بمیرم
از عشق ِ پر آشوب ِ تو چون ٫ خانه خرابم
بگذار که آواره و بی خانه ٫ بمیرم
ویران ٫ چو از آن دیده ی ویرانگر ِ ٫ مستم
بگذار که عاشق دل و ویرانه ٫ بمیرم
با عشق ِ تو چون عهد نمودم ٫ به اراده
بگذار که با عشق ِ تو مردانه ٫ بمیرم
چون جز تو مرا ٫ یاری و دلدار ِ دگر ٫ نیست
بگذار که من از همه بیگانه ٫ بمیرم
از عشق ِ تو چون رانده شدم ٫ از همه مردم
بگذار که تنها و غریبانه ٫ بمیرم
این قصه ی ما ٫ کام ندید ٫ از سر ِ٫ تقدیر
بگذار به نا کامی ِ افسانه ٫ بمیرم
یارا ٫ به بَرم گیر در آن لحظه ی ٫ مردن
بگذار در آغوش ِ تو مستانه ٫ بمیرم
ای دهر ٫ وصالش ندهی لیک ٫ تو بگذار
در نزد ِ همین دلبر جانانه ٫ بمیرم
عمری چو به دل ٫ حسرت ِ وصل است و وصالش
بگذار که حسرت دل و ویرانه ٫ بمیرم
برچسب ها : عاشقانه , شعر , عاشقانه , , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , ,

دستِ حادثه را بگیر
راهی اش کن به جایی دور از اینجا
بگذار رُخ دهَد جایی نامعلوم
جایی دور از ما
حادثه ها از برایِ ما نیست
ما همه اش اتفاقیم
اتقاق هایِ ناگهانی
اما خوب مثلِ چشمانِ تو
که اتفاقی شد
تا من عاشقت شوم
مثلِ بودنِ من که باوری شد
برایِ تو برایِ بودن
دستِ اتفاق را می گیرم
تا بی افتد باز هم
جایی کنارِ تو
هرروز هرروز هرروز
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل, دانتیسم, عاشقانه, دلنوشته, عکس نوشته, تلخ نوشته, ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,

نامه ای نوشتم
برای کسی که شاید
روزی حوالی من
بگوید: می شود روزگارمان را
با هم تقسیم کنیم؟
نامه اینگونه آغاز می شود:
بی مقدمه می نویسم
اگر آمده ای
نقش عاشق پیشه ها را بازی کنی...
نشانی کافه سینما را می دهم!
آنجا بازیگر زیاد برای ایفای این نقش هست!
یا که چند روزیست دورت خلوت شده؟
کسی را می خواهی که وقت بگذرانی
با لحظه هایش؟
بی شمارند این آدمها....
بیا ! نشانی این آدمها را هم دارم !
خلاصه بگویمت
جاده رفتن را اگر بلدی
اگر آمدی تا رفتن بیاموزی
تا کفش رفتن به پایت کنی
اینجا هیچ چیز نصیبت نمی شود.
اینجا همه چیز بودن است
اگر آمدی ... باید چشمانت، دستانت
گواه بودنت باشند.
ساده بگویمت گذشته، از روزهایی
که بی هیچ ترسی، با همه بودنم
عاشقی می کردم...
گذشته...!!
"عادل دانتیسم"
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته , ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,

فالگیر می گفت: برایت آینده ای میبینم روشن...
می گفت سفر کرده ای داری...
میاید صبوری کن...
گفت پریشان حالی...
ولی میگذرد...
فالش که تمام شد خندیدم!!!
گفت خنده ات برای کجای فال است؟!؟!؟
گفتم برای همان جایی که این فقط یک فـــــــــــــــــــــــــــــــال است!!!
گفت: نا امیدی؟
گفتم : به فال آدم ها بسیار....
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته , ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,

دلت می آید ؟
دلت می آید تمامِ این روزها را
بی عاشقانه هایِ من سر کنی ؟
بی خنده هایِ من ؟
بی قهر و آشتی کردن و خلوت کردن ؟
دلت می آید من نباشم
که چشمانم را از نگاهت بدزدم
تا تو نبینی قطره قطره شوق
در چشمانم حلقه زده ؟
دلت می آید من تنها به کافه بروم
پشتِ میزِ دونفره بشینم
و برایِ تو هم قهوه سفارش دهم
و قهوه ی بیچاره از داغیِ نگاهِ منتظرم
فکرِ یخ زدن را از سرش بیرون کند ؟
و آن طرف کافه چی
به منِ همیشه دیوانه که هرروز می آیم
و برایِ تویی که نیستی هم سفارش می دهم
از سرِ دلسوزی سری تکان دهد و
زیرِ لب دعایم کند ؟
می دانی .
گاهی آرزو می کنم
لااقل در خواب
صدایت را می شنیدم
اینگونه هرکه سراغت را می گرفت
می گفتم
صدایش سمفونیِ آرامش است
خودش که جایِ خود دارد....
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل, دانتیسم, عاشقانه, دلنوشته, عکس نوشته, تلخ نوشته, ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,

تمامِ این مدت می توانستم
عاشقِ هر رهگذری که می آید بشوم
و هیچ خیالی هم از تو در سرم نپرورانم
من می توانستم
دوست داشتن را نوکِ زبانم بنشانم
و با هر لبخندی
دهان باز کنم و بگویم :
راستی ! من دوستت دارم
من می توانستم دلم را
تکه تکه کنم
و هر تکه اش را
جایی جای بگذارم !
می بینی ؟
من می توانستم
نغمه ی عاشقم عاشقم را
دور تا دورِ این دنیا
رقصان زمزمه کنم
اما تو... لعنت به این تو !
که هرکه هم که آمد
به حرمتِ جایِ پایِ تو
بر رویِ چشمانِ منتظرِ من
سر خم کرد و به ادایِ احترام نماند !
نه که نخواهد بماند نه !
تو نگذاشتی
بس که از این زبان وامانده
در نمی آمد چند کلام دلبرانه!
تمام این سال ها می توانستم نمانم
اما ماندم
نه تنها پای تو
من ماندم
تا اگر هم نیامدی
دنیا ببیند
این حوالی می شود
هر روز و هر ثانیه
دل را حراج هر شیرین زبانی نکرد...
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , عکس نوشته , ,

پدرم شانه هایت،
ستون محکمی است پناهگاه امن خانه را.
دست در دستانم که میگذاری،
خون گرم آرامش، در کوچه رگهایم میدود.
در برابر توفان های بیرحم زندگی میایستی؛
آنچنانکه گویی هر روز از گفتوگوی کوهستانها باز می آیی.
لبخند پدرانه ات،
تارهای اندوه را از هم میدراند.
تویی که صبوریات،
دلهای ناامید را سپیده دم امیدواری است.
مرامنامه دریا را روح وسیعت به تحریر می آید؛
آن هنگام که ابرهای دلتنگی،
پنجره های خانه را باران میپاشند.
آسمان همواره بوسه بر پیشانی بلندت را آرزومند است.
با آرزوی سلامتی و دلی شاد برای تمام پدران و مردان سرزمینم
پدرم روزت مبارک

دوستت دارم


برچسب ها : روز , پدر , مبارک ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

انگاری خدا شفایم داده
دوباره از ایستگاه ها جا می مانم
قهوه هایم سر می روند
چراغ قرمزها را رد می کنم و
هنگام پیاده روی، سعی می کنم
پایم را فقط روی یک موزاییک بگذارم!
رویاپرستی و خیالبافی زنده شده اند
من متخصص گم شدن در خیابان ها
آن روز وقتی به خود آمدم،
درختان سبزتر از همیشه بودند
شمعدانی ها خوش رنگ تر،
عطر دختر ها خوشبو تر،
و پرنده ها زیباتر آواز می خواندند.
پیر مرد چند هزارساله ای آنجا بود
از او نپرسیدم اینجا کجاست، من کجا گم شدم ...
فقط پرسیدم، اردیبهشت آمده؟
چشمانش می لرزید، آرام و دلنشین لبخند زد.
اردیبهشت،
وسوسه آدم هاییست
که آزادی از قید تعلقت را می گیرند و میروند...
و من به گم شدنم ادامه دادم،
دوباره عطرها را بوییدم،
هنگام پیاده روی پایم را روی یک موزاییک گذاشتم
و احساس کردم چقدر تنهايم... .
#روزبه_معين
برچسب ها : اردیبهشت , عاشقانه , عکس نوشته , دلنوشته , روزبه , معین , معاصر ,