دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

زندگی یک چمدان است که می آوریش
بار و بندیل سبک می کنی و می بریش
خودکشی،مرگ قشنگی که به آن دل بستم
دسته کم هر دو سه شب سیر به فکرش هستم
گاه و بیگاه پُر از پنجره های خطرم
به سَرم می زند این مرتبه حتما بپرم
علیرضا آذر
برچسب ها : علیرضا , آذر , شعر , عاشقانه , معاصر ,
ادامه مطلب
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست
می رسم با تو به خانه ، از خیابانی که نیست
می نشینی رو به رویم خستگی در می کنی
چای می ریزم برایت ، توی فنجانی که نیست
باز می خندی وَ می پرسی که : حالت بهتر است ؟
باز می خندم که : " خـــــیلی " گرچه می دانی که نیست !
شعر می خوانم برایت واژه ها گل می کنند
یاس و مریم می گذارم توی گلدانی که نیست
چشم می دوزم به چشمت ، می شود آیا کمی
دست هایم را بگیری بین دستانی که نیست ؟
وقتِ رفتن می شود با بغض می گویم : نرو ...
پشت پایت اشک می ریزم در ایوانی که نیست
می روی و خانه لبریز از نبودت می شود
باز تنها می شوم با یاد مهمانی که نیست
رفته ای و بعدِ تو این کار هر روز من است
باور اینکه نباشی ... کار آسانی که نیست
" بی تا امیری نژاد "
دسته : شعرهای عاشقانه , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

قرارمان فصل انگور
شراب که شدم بیا
تو جام بیاور من جان
جام را خالی از جان کن
هراسی نیست...
فقط تو خوش باش
همین مرا کافیست...

دسته : دلنوشته , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺵ
ﺣﻮﺻﻠﻪ ﮐﻦ
ﺁﺏ ﻫﺎﯼ ﺯﻭﺩﮔﺬﺭ
ﻫﯿﭻ ﻓﺼﻠﯽ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﯾﺪ …
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ
ﺍﺯ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﻣﺎﻩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻭ ﮔﻮﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ
ﺑﺎﺯﺩﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ
ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ
ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ
ﺑﺴﻨﺪﻩ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ …
ﺣﺎﻻ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺵ
ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺩﺭﺳﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺷﺪ …
دسته : شعرهای عاشقانه , عکس نوشته , ,

دل میرود ز دستم، صاحب دلان، خدا را! دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی نشستگانیم، ای باد شُرطه، برخیز! باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون، افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل، خوش خواند دوش بلبل هاتَ الصبوح هبوا، یا ایها السکارا!
ای صاحب کرامت! شکرانه سلامت روزی تفقدی کن، درویش بینوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است: «با دوستان مروت، با دشمنان مدارا»
در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند گر تو نمیپسندی تغییر ده قضا را
آن تلخوَش که صوفی اُم الخبائِثَش خواند اشهی لَنا و احلی، مِن قُبلة العُذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی کاین کیمیای هستی، قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
ترکان پارسیگو بخشندگان عمرند ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود مپوشید این خرقه میآلود ای شیخ پاکدامن، معذور دار ما را
حافظ
دسته : دلنوشته , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,
حال آدم که دست خودش نیست
عکسی می بیند
ترانه ای می شنود
خطی می خواند
اصلن هیچی هم نشده
یکهو دلش ریش می شود …
حالا بیا وُ درستش کن
آدمِ دلگیر ،
منطق سرش نمی شود
برای آن ها که رفته اند
آن ها که نیستند , می گرید
دلتنگ می شود
حتی برای آنها که هنوز نیامده اند !
دل که بلرزد
دیگر هیچ چیز سرِ جای درستش نیست ...

می دانم...
آخر یک روز
خسته می شود از نیامدنش
شوخی که نیست
مگر آدم
چقدر می تواند نیاید!
دسته : دلنوشته , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

زماني كه ﺩﺍﺷﺘﯽ میرﻓﺘﯽ ...
ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﮐﻢ ﻧﯿﺎﺭﻡ ﮔﻔﺘﻢ؛ﻫﺮﺟﻮﺭ ﺭﺍﺣﺘﯽ!
ﻧﮕﻔﺘﻢ ﻧﺮﻭ ...
ﻧﮕﻔﺘﻢ ﺑﻬﺖ ﻋﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻡ ...
ﻧﮕﻔﺘﻢ ﺑﻬﺖ ﻭﺍﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻡ ...
ﻧﮕﻔﺘﻢ ﺍﮔﻪ ﺑﺮﯼ ﺩﻟﻢ ﺧﯿﻠﯽ ﻭﺍﺳﺖ ﺗﻨﮓ ﻣﯿﺸﻪ ...
ﺭﺍﺳﺘﺸﻮﺑﺨﻮﺍﯼ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﮐﻪ؛
ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻡ ﻣﯿﺎﺭﻩ ...
ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﭼﻘﺪﺭﺍﯾﻦ ﺩﻝ ﻟﻌﻨﺘﯽ ﺑﻬﻮﻧﺖ ﺭﻭﻣﯿﮕﯿﺮﻩ ...
ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﺴﺘﻢ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﻡ ﺭﻭﺳﯿﺎﻩ ﻣﯿﮑﻨﻪ!
ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﮐﻢ ﻧﯿﺎﺭﻡ ...
ﻭﻟﯽ ﺍﻻﻥ ﯾﻪ ﺩﻧﯿﺎﮐﻢ ﺩﺍﺭﻡ ﺗﻮﺭﻭ ...
ﯾﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺩﺍﻏﻮﻧﻢ ...
ﯾﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﺩﻟﺘﻨﮕﻢ ...
ﮐﺎﺵ ﯾﮑﻢ ﺑﻮﺩﯼ ...
دسته : شعرهای عاشقانه , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

دلم می خواست بفهمی که نباشی تلخُ سردم
شاید دیره ولی حالا میفهمم اشتباه کردم
از اون روزی که بهت گفتم به چشمای تو دلدادم
نمیدونم چجوری شد که از چشم تو افتادم
واست اصلا مهم نیست که چقد بی تو آشفتم
از این حسی که بهت دارم نباید چیزی میگفتم
منُ اصلا نمیبینی با اینکه روبه روت هستم
دارم پاک میرم از یادت داری پاک میری از دستم
نباید رو میشد دستم نباید وا میشد مشتم
با اقرارم به عشق تو خودم رو تو دلت کشتم
به جرم اینکه میدونی به جرم اینکه بهت گفتم
منُ نادیده میگیری ازم رو برمیگردونی
محسن شیرالی
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

سراب رد پاي تو كجاي جاده پيدا شد
كجا دستاتو گم كردم كه پايان من اينجا شد ؟
كجاي قصه خوابيدي كه من تو گريه بيدارم
كه هر شب حرم دستاتُ به آغوشم بدهكارم
تو با دلتنگياي من تو با اين جاده همدستي
تظاهر كن ازم دوري تظاهر مي كنم هستي
تو آهنگ سكوت تو به دنبال يه تسكينم
صدايي تو جهانم نيست فقط تصوير مي بينم
يه حسي از تو در من هست كه مي دونم تو رو دارم
واسه برگشتنت هر شب درارو باز ميذارم
روزبه بمانی

دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

هر جا چراغي روشنه از ترس تنها بودنه
اي ترس تنهاي من اينجا چراغي روشنه
اينجا يكي از حس شب احساس وحشت مي كنه
هرروز از فكر سقوط با كوه صحبت مي كنه
جايي كه من تنها شدم شب قبله گاهه آخره
اينجا تو اين قطب سكوت كابوس طولاني تره
من ماه ميبينم هنوز اين كور سوي روشنُ
اينقدر سو سو مي زنم شايد يه شب ديدي منُ
روزبه بمانی

دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

دنياي اين روزاي من هم قد تن پوشم شده
انقدر دورم از تو كه دنيا فراموشم شده
دنياي اين روزاي من درگير تنهاييم شده
تنها مدارا مي كنيم دنيا عجب جايي شده
هر شب تو روياي خودم آغوشتُ تن مي كنم
آينده ي اين خونه رو با شمع روشن مي كنم
در حسرت فرداي تو تقويممُ پر مي كنم
هر روز اين تنهاييُ فردا تصور مي كنم
هم سنگ اين روزاي من حتي شبم تاريك نيست
اينجا به جز دوري تو چيزي به من نزديك نيست
روزبه بمانی
دسته : دلنوشته , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

می دانی ؟
وقتی قبل از برگشتن فعل رفتنی در کار باشد
محبت خراب می شود
محبت ویران می شود
محبت هیچ می شود
باور کن ...
یا برو، یا بمان
اما اگر رفتی
هیچ وقت برنگرد
هیچ وقت ...
دسته : دلنوشته , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

سهم من ﮐﻪ ﻧﯿﺴﺘﯽ
ﺳﻬﻢ ﻗﺼﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ
ﺳﻬﻢ ﻓﮑﺮ ﻣﻦ
ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﻦ
ﺳﻬﻢ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﺳﺘﻬﺎﯼ ﻣﻦ ﺑﻤﺎﻥ
از کنار من ک رفته ای
از خیال مرو
دسته : دلنوشته , عکس نوشته , ,

همه چیز را فراموش کردم
جز چشم هایت را
که نگاهم در آن ریخته بود
و دست هایم را
که دست هایت در آن
جا مانده است
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , هوشنگ ابتهاج , عکس نوشته , ,

برخیز که غیر از تو مرا دادرسی نیست
گویی همه خوابند ، کسی را به کسی نیست
آزادی و پرواز از آن خاک به این خاک
جز رنج سفر از قفسی تا قفسی نیست
این قافله از قافله سالار خراب است
اینجا خبر از پیشرو و باز پسی نیست
تا آینه رفتم که بگیرم خبر از خویش
دیدم که در آن آینه هم جز تو کسی نیست
من در پی خویشم، به تو بر میخورم اما
آنسان شدهام گم که به من دسترسی نیست
آن کهنه درختم که تنم زخمی برف است
حیثیت این باغ منم، خار و خسی نیست
امروز که محتاج توام، جای تو خالی است
فردا که میآیی به سراغم نفسی نیست
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همهی بودن ما جز هوسی نیست
" هوشنگ ابتهاج "
برچسب ها : هوشنگ , ابتهاج , عاشقانه , شعر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شهریار , عکس نوشته , ,

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی
تو بمان و دگران وای به حال دگران
رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند
هر چه آفاق بجویند کران تا به کران
میروم تا که به صاحبنظری بازرسم
محرم ما نبود دیده کوته نظران
دل چون آینه اهل صفا می شکنند
که ز خود بی خبرند این ز خدا بیخبران
دل من دار که در زلف شکن در شکنت
یادگاریست ز سر حلقه شوریده سران
گل این باغ بجز حسرت و داغم نفزود
لاله رویا تو ببخشای به خونین جگران
ره بیداد گران بخت من آموخت ترا
ورنه دانم تو کجا و ره بیداد گران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
کاین بود عاقبت کار جهان گذران
شهریارا غم آوارگی و دربدری
شورها در دلم انگیخته چون نوسفران
شهریار
برچسب ها : شهریار , عاشقانه , شعر , عکس نوشته ,
دسته : دلنوشته , عکس نوشته , ,

ﻫﻤﯿﺸﻪ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻬﺎﯾﺖ ﺩﻟﺘﻨﮕﯽ
ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﯿﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺵ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ
ﺑﺪﺗﺮﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺷﺎﯾﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺎﺷﺪ
ادامه مطلب
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

حسّ و حال همه ی ثانیـه ها ریخت به هم
شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم
گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدیّ و همـه ی فرضیه ها ریخت به هم!
روح غمگینِ تـــو در کالبدم جا خوش کرد
سرفه کردی و نظام ریه ها ریخت به هم
در کنـــار تــــو قدم مــــی زدم و دور و بـــرم
چشم ها پُر خون شد، قرنیه ها ریخت به هم
روضه خوان خواست که از غصه ی ما یاد کند
سینه ها پــاره شد و مرثیه ها ریخت بــه هم
پای عشق تـــو برادر کُشــی افتاد به راه
شهر از وحشت نرخ دیه ها ریخت به هم
بُغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند
دلمان تنگ شد وُ قافیــه ها ریخت به هم
من که هرگز به تو نارو نزدم حضرتِ عشق!
پس چرا زندگیِ ساده ی ما ریخت به هم؟
امید صباغ نو
برچسب ها : امید , صباغ نو , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

آمدی ، آمدنت حال مرا ریخت به هم
یک نگاهت همه فرضیه را ریخت به هم
آمدی و دل من سخت در این اندیشه:
آن همه منطق و قانون چرا ریخت به هم؟
قاضی عادل قصه به نگاهت دل باخت
یک نگه کردی و یک دادسرا ریخت به هم
چهره ی شرقی زیبای تو شد موجب خیر
یک به یک انجمن غرب گرا ریخت به هم
شاعران ، طالب سوژه ، همه دنبال تو اند
سوژه پیدا شد و شعر شعرا ریخت به هم
جاذبه مال زمین است ، تو شاید دزدی
که فقط آمدنت جاذبه را ریخت به هم
من همان آدم پر منطق بی احساسم...
پس چرا آمدنت ، حال مرا ریخت به هم؟
امید صباغ نو
برچسب ها : امید , صباغ نو , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , فاضل نظری , عکس نوشته , ,

مپرس حال مرا! روزگار یارم نیست
جهنمی شده ام، هیچ کس کنارم نیست
نهال بودم و در حسرت بهار! ولی
درخت می شوم و شوق برگ و بارم نیست
به این نتیجه رسیدم که سجده کردن من
به جز مبارزه با آفریدگارم نیست
مرا ز عشق مگویید، عشق گمشده ای است
که هر چه هست ندارم! که هر چه دارم نیست
شبی به لطف بیا بر مزار من، شاید
بِرویَد آن گل سرخی که بر مزارم نیست
فاضل نظری
برچسب ها : فاضل , نظری , شعر , عاشقانه , معاصر ,