دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , علی قاضی نظام , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

از اول هر چه باشد تا آخر هم همان ميماند!
گاهى “تغيير” بى معنىترين واژهى دنياست
اكثرِ آدمهايى كه ميگويند عوض ميشوم نه تنها عوض نميشوند
بلكه همانى هم كه بودند را يادشان ميرود!
درست مثلِ لباسى كه فروشنده غالبمان كرده و
سالهاست قرار است در تنمان
“جا باز كند”،
اما هر روز بيشتر خفهمان ميكند!
علي قاضي نظام
برچسب ها : علی قاضی نظام , عکس نوشته , دل نوشته , تلخ نوشته , عکس نوشته , عاشقانه , شاعر , معاصر ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , علی قاضی نظام , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

يادَت مى آيد؟
هر سال اين موقع
صبحِ اولِ وقت
پيغام ميدادم:
عزيزِ جانم؛
هوا سرد است
ميسوزاند تمامِ مغزِ استخوان را
بپوشان تمامِ وجودت را
مبادا خانه نشين شوى...
و چَشمى كه نثارم ميكردى و خيالم را راحت...
هر سال اين موقع،
چه حالِ خوبى داشتيم...
راستى
دلَت تنگ نشده؟
علی قاضی نظام
برچسب ها : علی قاضی نظام , عکس نوشته , دل نوشته , تلخ نوشته , عاشقانه , شاعر , معاصر ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , علی قاضی نظام , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

بعضى آدمها را بايد آنقدر تكثير كرد،
تا مبادا نسلشان منقرض شود...
آنها كه دليلِ حالِ خوبتان هستند...
آنها كه حتى با فكر كردن بهشان،
لبخند روى لبت مينشيند...
همان آدمهايى كه در بدترين شرايط،
شما را تمام و كمال پذيرا بودند...
داريد اگر از اين ناياب ها،
دو دستى بچسبيدشان
علي قاضي نظام
برچسب ها : علی قاضی نظام , عکس نوشته , دل نوشته , تلخ نوشته , عکس نوشته , عاشقانه , شاعر , معاصر ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , علی قاضی نظام , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

همه چيزمان شرطى شده!
زنگ بزنى، زنگ ميزند!
پيغام بدهى، پيغام ميدهد!
دلت تنگ شود، دلش تنگ ميشود!
فقط اين دوست داشتنِ لعنتى ست
كه شاملِ هيچ بند و تبصره اى نميشود!
كه اگر بفهمد دوستش دارى،
بار و بنديلش را جمع ميكند و ميرود!
علی قاضی نظام
برچسب ها : علی قاضی نظام , عکس نوشته , دل نوشته , تلخ نوشته , عکس نوشته , عاشقانه , شاعر , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

میروم از پس این قصه به جایی برسم
یا به هر آدمک بی سر و پایی برسم
میروم بلکه مرا این سفر آرام کند
غم دلکندن من قلب تو را رام کند
رفتنم مصلحتی نیست بدان مجبورم
این همه حادثه کافیست بدان مجبورم
خوب من با دگران زمزمه کردن غلط است
بی وفایی غلط و هم همه کردن غلط است
بعد من یار زیاد است مبارک بادت
یار نه بار زیاد است مبارک بادت
میروم از دلت اما عقب سرنگران
تو بمان دگران وای به حال دگران
سهیل حسینی

برچسب ها : سهیل , حسینی , شاعر , معاصر , شعر , عاشقانه , تلخ نوشته , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

لیلی بنشین خاطره ها را رو کن
لب وا کن و با واژه بزن جادو کن
لیلی تو بگو،حرف بزن،نوبت توست
بعد از من و جان کندن من نوبت توست
لیلی مگذار از دَمِ خود دود شوم
لیلی مپسند این همه نابود شوم
لیلی بنشین،سینه و سر آوردم
مجنونم و خونابِ جگر آوردم
مجنونم و خون در دهنم می رقصد
دستان جنون در دهنم می رقصد
مجنون تو هستم که فقط گوش کنی
بگذاری ام و باز فراموش کنی
دیوانه تر از من چه کسی هست،کجاست
یک عاشقِ این گونه از این دست کجاست
برچسب ها : علیرضا , آذر , شاعر , معاصر , شعر , عاشقانه , تلخ نوشته , عکس نوشته ,
ادامه مطلب
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی
سعدی
برچسب ها : سعدی , شعر , عاشقانه , عکس نوشته , شاعر , معاصر ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , تلخ نوشته , نبض احساس , ,

در سرم جز فکر تو نیست فکری دگر
در قلبم جز عشق تو نیست عشقی دگر
باز می بینم عکس زیبایت را با دیده ی تر
می خوانم نامت را شاید آیی باری دگر
راه وصلت می شود سهل باشد مگر
جز صبوری چاره ای می شود پیدا مگر
خوب می دانم که عشقت نمی یابد ثمر
لیک اصرار می کند این دل خونین جگر
نیست جز خیالی این شادی های زودگذر
این فراغ را نیست از پایان گویی هیچ اثر
عشق من را جز سپاسی نمی دهی پاسخ دگر
می شود پیدا از این بدتر قصاصی هیچ مگر
آغوشت را چه محتاجم می رسانم خود را آسیمه سر
پرِ بغضم کاش می شد گیرم آغوشت را به بر
چه بی اندازه دلتنگم خون می بارم شب تا سحر
ولی افسوس چه بی رحمانه می کنی از من گذر
نیست سهمم او، از این دنیا ای دل شوریده سر
از چه می نالی و می کنی باز مرا خونین جگر
چه گویم که نباشد تکرار درد من با چشم تر
شرح این حیرانی گویم با شعر "سایه" باری دگر
امروز که محتاج توام جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
فرزانه. ل
برچسب ها : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , تلخ نوشته , نبض احساس ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

"بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم"
"همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم"
خاطراتت همه طی شد ، به ته کوچه رسیدم
و تو را بین شلوغی ، از سر حادثه دیدم
دیدمت باز همانجا با همان اخم قدیمی
توامان درد است و لذت کندن زخم قدیمی
و همان سنگ و همان کوه و همان قله ی مغرور
و همان چادر مشکی که نمایاندی اش از دور
لبه ی روسری آبی و آن دختر سنگین
که پر از شور و نشاطی پشت ان چهره غمگین
باورم نیست چه دیدم آن شب سرد و مه الود
توی دست تو کتاب غزل و شعر خودم بود
ان کتاب غزلی که خون دل رفته به پایش
چقدر خوب که آرام نشسته سر جایش
بعد از ان لحظه که چشمان من افتاد به دستت
یک نفر امد و یک شاخه ی گل داد به دستت
یک نفر امد و لبخند به لب های تو آمد
با کتابم غزلم بود که دستت جلو آمد
من به عشق تو غزل گفتم و اخر سرش این شد
قلبم از جای خودش کنده شد و نقش زمین شد
تو همان دختر خوشبخت و همان قدر جوانی
از خدا خواسته ام کاش همینطور بمانی
من همان بی کس قبلم با همان قلب شکسته
با همان فاصله از تو و همان عاشق خسته
سید تقی سیدی
برچسب ها : سید تقی سیدی،شعر , عاشقانه , عکس نوشته , شاعر , معاصر ,