دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

لباس بى وفایى را به دست خود تنت کردم
تو را اى دوست با مهر زیادم دشمنت کردم
خیالم بود تندیسى طلا از عشق مى سازم
محبت بد ترین اکسیر بود و آهنت کردم
تو رفتى با خدا باشى ، خدا در چشم من گم شد
از آن وقتى که تسبیح خودم را گردنت کردم
تمام خاطراتت را همان روزى که مى رفتى
به قلبم دوختم سنجاق بر پیراهنت کردم
تو تک کبریت امّیدم در اوج بى کسى بودى
تو را اى عشق با امیدوارى روشنت کردم
چه مى ماند به جز بى حاصلى در دست هاى من
به رغم کوششى که در بدست آوردنت کردم ؟
سید تقی سیدی
برچسب ها : سید , تقی , سیدی , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,
تو زخم مى زنى و شیوه ات لطافت نیست
بگو ، جواب محبّت مگر محبّت نیست ؟
نگو به تلخى این اتفاق عادت کن
که عشق حادثه اى مبتلا به عادت نیست
درون آینه غیر از خودت چه مى بینى ؟
تو هم شبیه منى هیچکس کنارت نیست
پر از گلایه ام اما به جبر خندانم
همیشه واقعیت ناشى از حقیقت نیست
برو سفر بسلامت ولى بدان از عشق
اگر که خیر ندیدى بدون علت نیست
فقط اجازه بده در نبودنت شب ها
کمى به فکر تو باشم اگر جسارت نیست
سید تقی سیدی
برچسب ها : سید , تقی , سیدی , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

می تواند که تو را سخت زمینگیر کند
درد یک بغض اگر بین گلو گیر کند
اسمان بر سرم اوار شد ان لحظه که گفت
قسمت این است بنا نیست که تغییر کند
گفت امید به وصل من و تو نیست که نیست
قصد کردست که یک روزه مرا پیر کند
گفت دکتر من و تو مشکلمان کم خونیست
خون دل میخورم ای کاش که تاثیر کند
در دو چشم تو نشستم به تماشای خودم
که مگر حال مرا چشم تو تصویر کند
خواب دیدم که شبی راهی قبرستانم
نکند خواب مرا داغ تو تعبیر کند
مشت بر اینه کوبیدم و گفتم شاید
بشود مثل تو را اینه تکثیر کند
سید تقی سیدی
برچسب ها : سید , تقی , سیدی , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

این قلب ترک خورده ی من بند به مو بود
من عاشق او بودم و او عاشق "او" بود
باشد که به عشقش برسد هیچ نگفتم
یک عمر در این سینه غمش راز مگو بود
من روی خوش زندگی ام را که ندیدم
هر روز دعا کرده ام ای کاش دو رو بود
عمر کم و بی همدم و غرق غم و بی تو
چاقوی نداری همه دم زیر گلو بود
من زیر سرم سنگ لحد بود و دلم خوش
که زیر سرش نرم شبیه پر قو بود
سید تقی سیدی
برچسب ها : سید , تقی , سیدی , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

دل پیش کسی باشد و وصلش نتوانی
لعنت به من و زندگی و عشق و جوانی
تا پیش تو آورد مرا بعد تو را برد
قلبم شده بازیچه ی دنیای روانی
باید چه کنم با غم و تنهایی و دوری
وقتی همه دادند به هم دست تبانی
در چشم همه روی لبم خنده نشاندم
در حال فرو خوردن بغضی سرطانی
آیا شده از شدت دلتنگی و غصه
هی بغض کنی ،گریه کنی ، شعر بخوانی ؟
دلتنگ تو ام ای که به وصلت نرسیدم
ای کاش خودت را سر قبرم برسانی
سیدتقی سیدی
برچسب ها : سید , تقی , سیدیفشعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , ,

مُردم! چقدر فاصله ... آخر نمیشود
یک عمر صبر کردم و دیگر نمیشود
حسّی که سالها به تو ابراز کرده ام
زیر سوال رفته و باور نمیشود
هرشب اگر چه دسته گلی آب میدهی !
بی فایده ست؛ عشق تناور نمیشود
ای سوژهء تمام غزل های قبل ازین!
بعد از تو "باز" یارِ کبوتر نمیشود
افتاده ام درست تهِ چال گونه ات
پای دلم شکسته و بهتر نمیشود
نابرده رنج گنج میّسر اگر شود
با تار مویی از تو برابر نمیشود
مصداق شعرِ "بی همگان سر شود" شده
بی تو ولی به شعر قسم، سر نمیشود
امیدصباغ نو
برچسب ها : امید , صباغ نو , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , ,

باز هم نصفه شب و تاب و تبی تکراری
دلبرم! دخترِ مهتاب! تو هم بیداری؟
گل شب بوی غزل ریز! مزاحم نشوم!
وقت داری کمی از روی غمم برداری؟؟
میشود دست به بغضم بکشی؟ بی زحمت!
میشود گوش به آهنگِ دلم بسْپاری؟
"یک نفر آدمم و چند نفر غمگینم"
خسته ام،خسته از این زندگیِ اجباری!
شده مخروبه بنایِ دلِ کج بنیادم!
شاعری را چه به وصله زدن و معماری!
خسته ام،منتظرِ معجزه ی تازه ایَم
تو بیایی به دلم دینِ نُویی می آری!
کاش! پایانِ غمِ من به خودت ختم شود
کاش! شیرین شود این درد و غمِ تکراری!
عقیل پورجمالی
برچسب ها : عقیل،پورجمالی،شاعر،معاصر،عاشقانه ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , ,

بیا تا با غزل عقدت کنم تا محرمم باشی
شریک شادی و شعر و شب و شور و غمم باشی
نمی خواهم بجز چشم تو رازی بینمان باشد
دلم می خواهد آگاه از همه زیر و بمم باشی
دمادم عمر من اتلاف شد اسراف شد بی تو
بیا تا همدلم باشی، بیا تا همدمم باشی
شدم مات رخت ،چون مهره ی دشمن چه بد کیشی...
توقع داشتم تو قلعه ی مستحکمم باشی
اگر خاکم اگر آبم ،بدان من بی تو بی تابم
بیا تا کعبه ام باشی، بیا تا زمزمم باشی
به دل مهر تورا مثل علی یک عمر پروردم
مبادا روز آخر جای ابن ملجمم باشی
درون دل غمی دارم، ز عشقت عالمی دارم
مبادا لحظهای تو، خارج از این عالمم باشی
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

امشب عروسش می شوی…من دوستت دارم هنوز!
بی من چه شیرین میروی…من دوستت دارم هنوز!
در این مثلث سوختم…دارم به سویت می دوم
داری به سویش میدوی…من دوستت دارم هنوز!
قسمت نشد در این غزل…شاید جهان دیگری…
مستی و رقص و مثنوی..!من دوستت دارم هنوز!
امشب برایت بغض من کل میکشد محبوب من!
حتی اگر هم نشنوی من دوستت دارم هنوز!
در سنگسار قلب من لبخند تو زیباترست…
یک جور خاص معنوی من دوستت دارم هنوز!
خوشبخت باشی عمر من در پنت هاس برج عشق!!!
در ایستگاه مولوی من دوستت دارم هنوز!
دارد غرورم میچکد از چشمهایم روی تخت…!
داری عروسش می شوی…من دوستت دارم هنوز
مهدی حسینی
برچسب ها : مهدی،حسینی،شاعر،معاصر،عکس نوشته،عاشقانه ,