دسته : شعرهای عاشقانه , تلخ نوشته , ,

شب سردی است و من افسرده .
راه ِ دوری است و پایی خسته .
تیرگی هست و چراغی مُرده .
*
می کنم ، تنها ، از جاده عبور :
دور ماندند زِ من آدمها .
سایه ای از سر دیوار گذشت ،
غمی افزود مرا بر غمها .
*
فکر ِ تاریکی و این ویرانی
بی خبر آمد تا با دلِ من
قصه ها ساز کند پنهانی .
*
نیست رنگی که بگوید با من
اندکی صبر سحر نزدیک است .
هر دَم این بانگ برآرَم از دل :
وای ، این شهر چه قدر تاریک است .
*
خنده ای کو که به دل انگیزم ؟
قطره ای کو که به دریا ریزم ؟
صخره ای کو که بِدان آویزم ؟
*
مثل این است که شب نمناک است .
دیگران را هم غم هست به دل ،
غم ِ من ، لیک ، غمی غمناک است .
سهراب سپهری
برچسب ها : سهراب , سپهری , عاشقانه , شعر ,