دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی
سعدی
برچسب ها : سعدی , شعر , عاشقانه , عکس نوشته , شاعر , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم؟
ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم؟
نیست از هیچ طرف راه برون شد زشبم
زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم؟
از ازل ایل و تبارم همه عاشق بودند
سخت دلبسته ی این ایل و تبارم چه کنم؟
من کزین فاصله غارت شده ی چشم تو ام
چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم؟
یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است
میله های قفسم را نشمارم چه کنم؟
سید حسن حسینی
برچسب ها : سیدحسن , حسینی , شعر , عاشقانه , شاعر , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پویا جمشیدی , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

باز پاییز برای تو نبارم سخت است
پای هر خاطره ات بغض نکارم سخت است
هر نفس درد بیاید برود، حرفی نیست
قاب عکست بشود دار و ندارم سخت است
با غزل زار زدم: بند به بندم همه تو
اینکه باور نکنی بی کس و کارم سخت است
مثل فرهاد شدن، عاقبت مجنونهاست
این حقیقت که نباشی تو کنارم سخت است
ای که چشمان تو آرامش بیگانه شدند
دل بریدن بشود قول و قرارم سخت است
من که یک عمر نگاهم به قدمهای تو بود
بعد ِ مرگم نزنی سر به مزارم سخت است
ای نفسگیر ترین حادثه ی فصل خزان
من به اسمت برسم، سخت نبارم ... سخت است
پویاجمشیدی
شعر "دل بریدن بشود قول و قرارم سخت است" از دفتر شعر "هیچ صدایی شبیه تو نیست" شاعر "پويا جمشيدي"
برچسب ها : پویا , جمشیدی , شعر , عاشقانه , شاعر , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پویا جمشیدی , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

نه! نگفتم دوستت دارم ولی جانم تویی
خالق هر لحظه از این عشق پنهانم تویی
-با نگاهت داغ یک رویای شیرین بر دلم
می نشانی تا بفهمم حکم ویرانم تویی
بیقراری میکند در شعر هم رویای تو
باعث بی تابی چشمان گریانم تویی
آمدی تا من فقط مومن به چشمانت شوم
ربّنا و آتنا"ی بین دستانم تویی"
گرگهای چشم تو، آدم به آدم می درند
من نمیترسم از آن وقتی که چوپانم تویی
عشق ِ دورم از کجای قلعه ام وارد شدی؟
که ندیدی در حریمم، ماه و سلطانم تویی
درد یعنی حرفی از نام تو در این شعر نیست
من غلط کردم نگفتم! دین و ایمانم تویی
نه زلیخا هم نمیفهمد همین حال مرا
تا جهنم میروم حالا که شیطانم تویی
در غزلهایم شکستم، ذره ذره...راضی ام
منزوی باشم، نباشم،حرف پایانم تویی
تا قیامت در میان سینه حبست می کنم
تا قیامت حسرت چشمان حیرانم تویی
_______________
پویا جمشیدی
شعر "من غلط کردم نگفتم! دین و ایمانم تویی" از دفتر شعر "هیچ صدایی شبیه تو نیست" شاعر "پويا جمشيدي"
برچسب ها : پویا , جمشیدی , شعر , عاشقانه , شاعر , معاصر , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پویا جمشیدی , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

.
بايد كسي باشد شبي ماتم بگيرد
وقتي نبودم صورتش را غم بگيرد
بايد كسي باشد كه عكس خنده ام را
در لابه لاي گريه اش محكم بگيرد
چشمش به هر كوچه خياباني بيافتد
باران تنهاتر شدن، نَم نَم... بگيرد
هي شهر را با خاطراتش در نَوَردَد
آينده اش را سايه اي مبهم بگيرد
از گريه هاي او خدا قلبش بلرزد
از گريه هاي او نفسهايم بگيرد
من! جاي خالي باشم و او هم برايم
هر پنج شنبه شاخه اي مريم بگيرد
پوياجمشيدی
.
.
شعر "باید کسی باشد شبی ماتم بگیرد" از دفتر شعر "هیچ صدایی شبیه تو نیست" شاعر "پويا جمشيدي"
برچسب ها : پویا , جمشیدی , شعر , عاشقانه , شاعر , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پویا جمشیدی , تلخ نوشته , ,

غرق یک خاطره باشی و به آخر بِرِسی
به غم انگیزترین صفحه ی دفتر برسی
به سرت هی بزند تا بروی رو به عقب
که به یک حادثه یا یک غم بهتر برسی
از غزل کام بگیری و بسوزی هر شب
سر این رابطه اینبار به باور برسی
عشق یعنی که بخواهی و بمیری، ای وای!
آنقَدَر دیر ، دمِ رفتن او سر برسی
باخدا عهد ببندی و بگوید باشد
دست آخر که به یک شانه ی دیگر برسی!
آرزوهای محال دل بی تو یعنی
لحظه ای چشم ببندم ، تو هم از در . . .
____________
پویا جمشیدی
شعر "غرق یک خاطره باشی و به آخر بِرِسی" از دفتر شعر "هیچ صدایی شبیه تو نیست" شاعر "پويا جمشيدي"
برچسب ها : پویا , جمشیدی , شعر , عاشقانه , شاعر , معاصر , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پویا جمشیدی , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

از این تنهایی بیزارم
از این با هم نبودنها
از این غربت
از این حسرت
از این بیهوده بودنها
شبها تا صبح بیدارم.
چقدر می باید اندوه داشت
چقدر می باید دلگیر بود . . .
من از دلتنگی بیزارم .
شعر "ازاین بیهوده بودنها" از دفتر شعر "خاطرات گمشده" شاعر "پويا جمشيدي"
برچسب ها : پویا , جمشیدی , شعر , عاشقانه , شاعر , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شاعران معاصر , پویا جمشیدی , عکس نوشته , ,

لای موهایت همیشه یک گل سر داشتی
لاغر و ساده ولی چشمان محشر داشتی
مثل اسکندر به قلبم می زدی با هر نفس
قتل عامم کردی و چشم ستمگر داشتی
شهر، شهرم را به آتش می کشیدی دم به دم
بی پناهی بودم و در من،تو لشکر داشتی
مطلع شعرم شدی با هر غزل میخواندمت
مطمئن بودم که با من حال بهتر داشتی
زندگی اما برایم خواب دیگر دیده بود
با رژ قرمز، کنارش شالی از پر داشتی
بی قراری های من رسواترم میکرد و تو
شاعر گم کرده راهی دست آخر داشتی
خوش خیالی هایم از این با تو بودن بس نبود
من میان این همه مهره، تو بد برداشتی
های هایم میگذشت از کوچه های بی کسی
لا اله "غیر تو"، ایکاش باور داشتی
سالهایم هی گذشت و داغ تو جان می گرفت
فکر اینکه این همه مدت چه در سر داشتی؟
تا که روزی کودکی دیدم کنارم . . . لعنتی
غرقِ چشمانش شدم، حالا تو دختر داشتی
دیدمت اما نگاهت سرد آمد سمت من
ساده تنها رد شدی با دیده ی تر داشتی
می چکاندی قطره قطره سالهای رفته را
روی مرد خسته ای که در برابر داشتی
با نگاهی وقت رفتن تلخ فهماندی به من
عاشقم بودی ، اگرچه... یار دیگر داشتی
شعر "لای موهایت همیشه یک گل سر داشتی" از دفتر شعر "هیچ صدایی شبیه تو نیست" شاعر "پويا جمشيدي"
برچسب ها : پویا , جمشیدی , شعر , عاشقانه , شاعر , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,
روزی سه بار عکس تورا گریه میکنم
من در میانِ خاطرههایت چه میکنم؟
سیدتقی سیدی
برچسب ها : سیدتقی سیدی , شعر , عاشقانه , معاصر , عکسنوشته , تلخ نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

من آن پیمبر دردم که درد آگاهم
کسی برون نکشیدم هنوز در چاهم
ببین که رونق بازار قبل در من نیست
ببین چه گشته که حتی دگر زلیخا هم
بخند هر چه توانی به حال من اما
رسد زمانه ی سختی و آن زمان شاهم
نگو هنوز جوانم ، تو که نمیدانی
چه زجر ها که کشیدم به عمر کوتاهم
تویی که واسطه ی هر دعای من بودی
دعا بکن که نگیرد به دامنت آه َ م
براه راست نرفتم به وصل او برسم
خدا ببخش مرا که همیشه گمراهم
بدون عشق به دنبال یار میگردم
بدون هیچ مسیری همیشه در راهم
سید تقی سیدی
برچسب ها : سیدتقی سیدی , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , ,

آه جز آینه ای کهنه مرا همدم نیست
پیش چشمان خودت اشک بریزی کم نیست
یک خود آزاری زیباست که من تنهایم
لذتی هست در این زخم که در مرهم نیست
اشتیاقی به گشوده شدن این گره نیست
ور نه تنهایی من که گره اش محکم نیست
من از این فاصله ها هیچ ندارم گله ای
هر چه تقدیر نوشتست بیفتد غم نیست
لذتی نیست اگر درد نباشد قبلش
لذتی بیشتر از شور پس از ماتم نیست
بی سبب درد که هم قافیه با مرد نشد
آدم بی غم و بی درد دگر آدم نیست
تو نبین ساکت و ارام نشستم کنجی
حرف نا گفته زیاد است ولی محرم نیست
سید تقی سیدی
برچسب ها : سیدتقی سیدی , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پریناز جهانگیر عصر , تلخ نوشته , ,

منکـــر نمی شــوم تبِ عشقــی که هست را
زخـمی کــه روی شیـشه ی قلبـــم نشست را
من می پرستمت ، دگــران عــزم کـــرده اند
ویـــران کننـــد ، معبــــدِ ایــن بت پـرست را
این یک حقیقت است که دیدم به چشم خویش
سنگی که قـــاب خاطـــره هـا را شکست را
نفریــن به آنکـه آمد و در دست هـم گذاشت
دسـتِ تــــو و عـــروسِ گنهکـارِ پست را
دیـــری نمی کشــد که خــدا کـور می کنـــد
چشمی کـه روی حرمت این عشق ، بست را
آن روز دور نیست کــه بــر روی سینه اش
می بینـم آن فرشتـه ی خنجـــر به دست را
شعر "نفرین" از دفتر شعر "همنفس" شاعر "پریناز جهانگیر عصر"
برچسب ها : پریناز , جهانگیر , عصر , عاشقانه , شعر , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

عشق یعنی انتظاروانتظار
عشق یعنی هر چه بینی عکس یار
عشق یعنی شب نخفتن تا سحر
عشق یعنی سجده ها با چشم تر
عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی از فراقش سوختن
عشق یعنی سر به در آویختن
عشق یعنی اشک حسرت ریختن
عشق یعنی چون محمد پا به راه
عشق یعنی همچو یوسف قعرچاه
عشق یعنی لحظه های ناب ناب
عشق یعنی لحظه های التهاب
عشق یعنی گم شدن در کوی دوست
عشق یعنی هر چه در دل آرزوست
عشق یعنی یک تیمم یک نماز
عشق یعنی عالمی راز و نیاز
عشق یعنی یک تبسم یک نگاه
عشق یعنی تکیه گاه و جان پناه
عشق یعنی سوختن یا ساختن
عشق یعنی زندگی را باختن
عشق یعنی همچو من شیدا شدن
عشق یعنی قطره و دریا شدن
عشق یعنی مستی ودیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
عشق یعنی با پرستو پر زدن
عشق یعنی آب بر آذر زدن
عشق یعنی سوزنی آه شبان
عشق یعنی معنی رنگین کمان
عشق یعنی شاعری دل سوخته
عشق یعنی آتشی افروخته
عشق یعنی با گلی گفتن سخن
عشق یعنی خون لاله بر چمن
عشق یعنی شعله بر خرمن زدن
عشق یعنی رسم دل بر هم زدن
عشق یعنی بیستون کندن به دست
عشق یعنی زاهد اما بت پرست
عشق یعنی یک شقایق غرق خون
عشق یعنی درد و محنت در درون
عشق یک تبلور یک عشق یعنی یک سلام و یک درود
سرود
شعر "عشق" از دفتر شعر "خاطر" شاعر "صادق علی حسینی "
برچسب ها : صادق , علی حسینی , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , فاضل نظری , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

خطی کشید روی تمام سوال ها
تعریف ها معادله ها احتمال ها
خطی کشید روی تساوی عقل و عشق
خطی دگر به قائده ها و مثال ها
خطی دگر کشید به قانون خویشتن
قانون لحظه ها و زمان ها و سال ها
از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید
خطی به روی دفتر خط ها و خال ها
خط ها به هم رسید و به یک جمله ختم شد
با عشق ممکن است تمام محال ها
فاضل نظری
برچسب ها : فاضل , نظری , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

یادمان باشد اگر این دلمان بی کس شد
طلب مهر ز هر چشم خماری نکنیم
یادمان باشد که دگر لیلی و مجنونی نیست
به چه قیمت دلمان بهر کسی چاک کنیم
یادمان باشد که در این بهر دو رنگی و ریا
دگر حتی طلب آب ز دریا نکنیم
یادمان باشد اگر از پس هر شب روزیست
دگر آن روز پی قلب سیاهی نرویم
یادمان باشد اگر شمعی و پروانه به یک جا دیدیم
طلب سوختن بال و پر کس نکنیم
یادمان باشد ازامروز جفایی نکنیم
گرکه در خویش شکستیم صدایی نکنیم
خود بسازیم به هر درد که از دوست رسد
بهر بهبود ولی فکر دوایی نکنیم
جای پرداخت به خود بر دگران اندیشیم
شکوه ازغیر خطاست خطایی نکنیم
و به هنگام عبادت سر سجاده ی عشق
جز برای دل محبوب دعایی نکنیم
یاور خویش بدانیم خدا یاران را
جز به یاران خدادوست وفایی نکنیم
گله هرگز نبود شیوه ی دلسوختگان
با غم خویش بسازیم و شفایی نکنیم
یادمان باشد اگر شاخه گلی راچیدیم
وقت پرپر شدنش سازونوایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
دوستداری نبود بندگی غیر خدا
بی سبب بندگی غیرخدایی نکنیم
مهربانی صفت بارزعشاق خداست
یادمان باشد ازینکار ابایی نکنیم
ولی آخر تو بگو با دل عاشق چه کنم؟
یاد من هست، طلب عشق ز هر کس نکنم
گو تو آخر که نه انصاف و نه عدل است و نه داد
دل دیوانه من بهر که افتاده به خاک
این همه گفتم و گفتم که رسم آخر کار
به تو ای عشق ، تو ای یار ، به تو ای بهر نیاز
یاد من هست که دیگر دل من تنها نیست
یاد من هست که دیگر دل تو مال من است
یاد من هست که باشم همه عمر بهر تو پاک
یاد تو باشم و هر دم بکنم راز و نیاز
یاد تو باشد از این پس من و تو ما شده ایم
هر دو عاشق دو پرستو دو مسافر شده ایم
برچسب ها : عاشقانه , شعر , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

دنگ .... دنگ
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی درپی زنگ
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من
لحظه ام پر شده از لذت
یا
به زنگار غمی آلوده است
لیک چون باید این دم گذرد
پس اگر می گریم
گریه ام بی ثمر است
و اگر می خندم
خنده ام بیهوده است
دنگ ... دنگ
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز
مثل این
است که یک پرسش بی پاسخ
بر لب سرد زمان ماسیده است
تند بر می خیزم
تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز
رنگ لذت دارد آویزم
آنچه می ماند از این جهد به جای
خنده ی لحظه ی پنهان شده از چشمانم
و آنچه بر پیکر او می ماند
نقش انگشتانم
دنگ...
فرصتی از
کف رفت
قصه ای گشت تمام
لحظه باید پی لحظه گذرد
تا که جان گیرد در فکر دوام
این دوامی که درون رگ من ریخته زهر
وارهانیده از اندیشه من رشته حال
وز رهی دور و دراز
داده پیوندم با فکر زوال
پرده ای می گذرد
پرده ای می آید
می رود نقش پی نقش دگر
رنگ می لغزد بر رنگ
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ
دنگ ... دنگ
دنگ...
سهراب سپهری
برچسب ها : سهراب , سپهری , عاشقانه , شعر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

خبر خـــیر تو از نقـــل حریفان سخت است
حفظ ِحالات من و طعنـه ی آنان سخت است
لحظه ای بغـض نـشد حفــظ کنم چشــمم را
در دل ابـــر نگــهــداری بـاران سخت است
کشتی ِ کوچک من هر چه که محــکم باشد
جَستن از عرصه ی هول آور طوفان سخت است
ســاده عاشق شده ام ساده تر از آن رســوا
شهره ی شهر شدن با تو چه آسان... سخت است
ای که از کوچه ی ما می گذری ، معشـــوقه!
بی محلی سر این کوچه دوچـندان سخت است
زیـر بــاران که به من زل بزنی خواهی دید:
فن تشخیص نم از چهره ی گریان سخت است
کوچه ی مهـــــر ـــ سـر نبش ، کماکان باران...
دیــدنِ حـجلــه ی من اول آبــــان سخت است
کاظم بهمنی
برچسب ها : کاظم , بهمنی , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

لباس بى وفایى را به دست خود تنت کردم
تو را اى دوست با مهر زیادم دشمنت کردم
خیالم بود تندیسى طلا از عشق مى سازم
محبت بد ترین اکسیر بود و آهنت کردم
تو رفتى با خدا باشى ، خدا در چشم من گم شد
از آن وقتى که تسبیح خودم را گردنت کردم
تمام خاطراتت را همان روزى که مى رفتى
به قلبم دوختم سنجاق بر پیراهنت کردم
تو تک کبریت امّیدم در اوج بى کسى بودى
تو را اى عشق با امیدوارى روشنت کردم
چه مى ماند به جز بى حاصلى در دست هاى من
به رغم کوششى که در بدست آوردنت کردم ؟
سید تقی سیدی
برچسب ها : سید , تقی , سیدی , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,
تو زخم مى زنى و شیوه ات لطافت نیست
بگو ، جواب محبّت مگر محبّت نیست ؟
نگو به تلخى این اتفاق عادت کن
که عشق حادثه اى مبتلا به عادت نیست
درون آینه غیر از خودت چه مى بینى ؟
تو هم شبیه منى هیچکس کنارت نیست
پر از گلایه ام اما به جبر خندانم
همیشه واقعیت ناشى از حقیقت نیست
برو سفر بسلامت ولى بدان از عشق
اگر که خیر ندیدى بدون علت نیست
فقط اجازه بده در نبودنت شب ها
کمى به فکر تو باشم اگر جسارت نیست
سید تقی سیدی
برچسب ها : سید , تقی , سیدی , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

می تواند که تو را سخت زمینگیر کند
درد یک بغض اگر بین گلو گیر کند
اسمان بر سرم اوار شد ان لحظه که گفت
قسمت این است بنا نیست که تغییر کند
گفت امید به وصل من و تو نیست که نیست
قصد کردست که یک روزه مرا پیر کند
گفت دکتر من و تو مشکلمان کم خونیست
خون دل میخورم ای کاش که تاثیر کند
در دو چشم تو نشستم به تماشای خودم
که مگر حال مرا چشم تو تصویر کند
خواب دیدم که شبی راهی قبرستانم
نکند خواب مرا داغ تو تعبیر کند
مشت بر اینه کوبیدم و گفتم شاید
بشود مثل تو را اینه تکثیر کند
سید تقی سیدی
برچسب ها : سید , تقی , سیدی , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

این قلب ترک خورده ی من بند به مو بود
من عاشق او بودم و او عاشق "او" بود
باشد که به عشقش برسد هیچ نگفتم
یک عمر در این سینه غمش راز مگو بود
من روی خوش زندگی ام را که ندیدم
هر روز دعا کرده ام ای کاش دو رو بود
عمر کم و بی همدم و غرق غم و بی تو
چاقوی نداری همه دم زیر گلو بود
من زیر سرم سنگ لحد بود و دلم خوش
که زیر سرش نرم شبیه پر قو بود
سید تقی سیدی
برچسب ها : سید , تقی , سیدی , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , ,

مُردم! چقدر فاصله ... آخر نمیشود
یک عمر صبر کردم و دیگر نمیشود
حسّی که سالها به تو ابراز کرده ام
زیر سوال رفته و باور نمیشود
هرشب اگر چه دسته گلی آب میدهی !
بی فایده ست؛ عشق تناور نمیشود
ای سوژهء تمام غزل های قبل ازین!
بعد از تو "باز" یارِ کبوتر نمیشود
افتاده ام درست تهِ چال گونه ات
پای دلم شکسته و بهتر نمیشود
نابرده رنج گنج میّسر اگر شود
با تار مویی از تو برابر نمیشود
مصداق شعرِ "بی همگان سر شود" شده
بی تو ولی به شعر قسم، سر نمیشود
امیدصباغ نو
برچسب ها : امید , صباغ نو , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , ,

رفتی از چشمم و دل محو تماشاست هنوز
عکس روی تو در این آیینه پیداست هنوز
هر که در سینه دلی داشت به دلداری داد
دل نفرین شده ی ماست که تنهاست هنوز
در دلم عشق تو چون شمع به خلوتگه راز
در سرم شور تو چون باده به میناست هنوز
گر چه امروز من آیینه ی فردای منست
دل دیوانه در اندیشه ی فرداست هنوز
عشق آمد به دل و شور قیامت برخاست
زندگی طی شد و این معرکه برپاست هنوز
لب فرو بسته ام از شرم و زبان نگهم
پیش چشمان سخنگوی تو گویاست هنوز
ابوالحسن ورزی
برچسب ها : ابوالحسن , ورزی , شعر , عاشقانه , تلخ نوشته , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , ,

شرمیست در نگاه ِ من؛ اما هراس نه
کمصحبتم میان شما، کم حواس نه !
چیزی شنیدهام که مهم نیست رفتنت
درخواست میکنم نروی، التماس نه!
از بیستارگیست دلم آسمانی است
من عابری«فلک»زدهام، آس و پاس نه
من میروم، تو باز میآیی، مسیر ِ ما
با هم موازی است ولیکن مماس نه
پیچیده روزگار ِتو ، از دور واضح است
از عشق خسته می شوی اما خلاص نه!
کاظم بهمنی
برچسب ها : کاظم , بهمنی , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , فاضل نظری , شاعران معاصر , ,

شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست
که آنچه در سرِ من نیست، بیم رسوایی ست
چه غم که خلق به حسن تو عیب می گیرند؟
همیشه زخم زبان خون بهای زیبایی ست
اگر خیال تماشاست در سرت، بشتاب
که آبشارم و افتادنم تماشایی ست
شباهت من و تو هرچه بود ثابت کرد
که فصل مشترک عشق و عقل تنهایی ست
کنون اگرچه کویرم هنوز در سرِ من
صدای پر زدن مرغ های دریایی ست
برچسب ها : فاضل , نظری , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پریناز جهانگیر عصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

عمـــرم تمام گشت و خـزان شد بهار من
با ایـن سوال ، این که چرا رفت یار من؟
در انتظـــــار آمدنــش ســـال ها گذشت
امـــا به انتـــــها نرسیـــد انتظـــــار من
دنیا به من که ســوی امیــدی نشان نداد
درمـــان نداشت درد و غمِ بیشمـــار من
هــر روزِ عمــــر ، حسرت یک آرزو به دل
هرگـــز نرفت رنگ غــــم از روزگـــار من
تنها به عشق بود دلم خوش که ناگهان
از دست رفت آنچه که بُرد اختیــار من
از دست رفت یارم و با رفتنش گذاشت
داغــی دگـــر بـــه روی دلِ داغــدار من
تـا کــی خدا خدا بکنــــم بلکه بگذرنـــد
این روز های تـار تـــر از شــــام تــار من
ای کاش یک نفـــر برسانـــد به گـوش او
شاید خبـــر نـدارد از ایـــن حـال زار من
شعر "رنگ غم" از دفتر شعر "همنفس" شاعر "پریناز جهانگیر عصر"
برچسب ها : پریناز , جهانگیر , عصر , عاشقانه , شعر , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پریناز جهانگیر عصر , ,

یک ســال شد که من به هــوایت پریده ام
غیـــر از تــو از تمـــام جهان ، دل بریده ام
افسانـه ای تو یا که حقیقت؟ تو چیستی؟
من در تمـــام عمــــر ، شبیــهت ندیـــده ام
تنهــا تویی کسی کــه در آغــوش گـــرم او
در اضطــرابِ اینهمـــه غـــم ، آرمیـــده ام
گرمـــای جاودانــــه ی یک عشــق پــاک را
با آفتــــاب نـــــاب وجـودت چشیـــده ام
خواهم نوشت در همه ی شعرهای خویش
ایـــن اتفـــاق را کـه تـــو را برگزیـــده ام
تنهــا تو باش ، تا کـه تـو هستی کنـــار من
انگـار من به هـرچه که خواهم رسیده ام
شعر "یک سال شد" از دفتر شعر "همنفس" شاعر "پریناز جهانگیر عصر"
برچسب ها : پریناز , جهانگیر , عصر , عاشقانه , شعر , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , هوشنگ ابتهاج , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

نازنین آمد و دستی به دل ِ ما زد و ... رفت
پرده ی خلوت ِ این غم کده ٫ بالا زد و ... رفت
کنج ِ تنهایی ِ ما را به خیالی ٫ خوش کرد
خواب ِ خورشید ٫ به چشم ِ شب ِ یلدا زد و ... رفت
درد ِ بی عشقی ِ ما دید و دریغ َاش آمد
آتش ِ شوق ٫ در این جان ِ شکیبا زد و ... رفت
خرمن ِ سوخته ی ما ٫ به چه کارش می خورد ؟
که چو برق آمد و در خشک و تر ِ ما زد و ... رفت !
رفت و از گریه ی طوفانیَ ام ٫ اندیشه نکرد
چه دلی داشت خدایا! که به دریا زد و ... رفت
بُوَد آیا که ز دیوانه ی خود ٫ یاد کند ؟
آن که زنجیر به پای ٫ دل ِ شیدا زد و ... رفت
سایه ٫ آن چشم ِ سیه با تو چه می گفت ؟ که دوش
عقل ٫ فریاد برآورد و به صحرا زد و ... رفت !
هوشنگ ابتهاج
برچسب ها : هوشنگ , ابتهاج , عاشقانه , شعر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , ,

مگذار که فرزانه ی فرزانه ٫ بمیرم
بگذار که دیوانه ی دیوانه ٫ بمیرم
میخانه اگر جای من ِ بی سر و پا ٫ نیست
بگذار که پشت ِ در ِ میخانه ٫ بمیرم
محروم ٫ چو از آن لب ِ شیرین ِ ٫ چو قندم
بگذار که لب بر لب ِ پیمانه ٫ بمیرم
از عشق ِ پر آشوب ِ تو چون ٫ خانه خرابم
بگذار که آواره و بی خانه ٫ بمیرم
ویران ٫ چو از آن دیده ی ویرانگر ِ ٫ مستم
بگذار که عاشق دل و ویرانه ٫ بمیرم
با عشق ِ تو چون عهد نمودم ٫ به اراده
بگذار که با عشق ِ تو مردانه ٫ بمیرم
چون جز تو مرا ٫ یاری و دلدار ِ دگر ٫ نیست
بگذار که من از همه بیگانه ٫ بمیرم
از عشق ِ تو چون رانده شدم ٫ از همه مردم
بگذار که تنها و غریبانه ٫ بمیرم
این قصه ی ما ٫ کام ندید ٫ از سر ِ٫ تقدیر
بگذار به نا کامی ِ افسانه ٫ بمیرم
یارا ٫ به بَرم گیر در آن لحظه ی ٫ مردن
بگذار در آغوش ِ تو مستانه ٫ بمیرم
ای دهر ٫ وصالش ندهی لیک ٫ تو بگذار
در نزد ِ همین دلبر جانانه ٫ بمیرم
عمری چو به دل ٫ حسرت ِ وصل است و وصالش
بگذار که حسرت دل و ویرانه ٫ بمیرم
برچسب ها : عاشقانه , شعر , عاشقانه , , تلخ نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,
تو اون شام مهتاب کنارم نشستی
عجب شاخه گلوار به پایم شکستی
قلم زد نگاهت به نقش آفرینی
که صورتگری را نبود این چنینی
پریزاد عشقو مه آسا کشیدی
خدا را به شور تماشا کشیدی
تو دونسته بودی چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی از عشق پرپرم من
تا گفتم کی هستی؟ تو گفتی یه بیتاب
تا گفتم دلت کو؟ تو گفتی که دریاب
قسم خوردی بر ماه که عاشقترینی
توی جمع عاشق، تو صادق ترینی
همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای! مبادا دروغ گفت
گذشت روزگاری از اون لحظه ی ناب
که معراج دل بود به درگاه مهتاب
در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به یادت شکستم
تو از این شکستن خبر داری یا نه
هنوز شور عشقو به سر داری یا نه
هنوزم تو شب هات اگه ماهو داری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری
ترانه سرا: مینا جلالی
برچسب ها : عاشقانه , شعر , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , سیمین بهبهانی , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر ، زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته ز دل راست بگو ! بهر چه امشب
با خاطره ها آمده ای باز به سویم ؟
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من او نیم ، او مرده و من سایه اویم
من او نیم ، آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودازده از عشق شرر داشت
او در همه جا ، با همه کس ، در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر ! به سر داشت
من او نیم ، این دیده من گنگ و خموش است
در دیده او آن همه گفتار ، نهان بود
وان عشق غم آلود در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تیرگی شامگهان بود
من او نیم آری ، لب من این لب بی رنگ
دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت
اما به لب او همه دم خنده جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده میخفت
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو میخواهیش از من به خدا مرد
او در تن من بود و ندانم که به ناگاه
چون دید و چه ها کرد و کجا رفت و چرا مرد
من گور ویم ، گور ویم ، بر تن گرمش
افسردگی و سردی کافور نهادم
او مرده و در سینه من ، این دل بی مهر
سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم
" سیمین بهبهانی "
برچسب ها : عاشقانه , شعر , سیمین , بهبهانی , تلخ نوشته , عکس نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پریناز جهانگیر عصر , تلخ نوشته , ,

این غصه را کجای دلم جا کنم؟ بگو
از تو ، تو را چقدر تمنا کنم؟ بگو
تا کی به انتظار تو باشم که باز هم
با حسرتی دوباره تماشا کنم؟ بگو
اینگونه با هوای تو ای یار تا کجا
هر روز را برای تو فردا کنم؟ بگو
از شرم این و آن، تب این عشق را چقدر
تا عمق جان بسوزم و حاشا کنم؟ بگو
من عاشقانه با تو کنار آمدم ولی
با دوری ات ، چگونه مدارا کنم؟ بگو
این من ، کنار هیچ کسی ما نمی شود
دیگر کجا شبیه تو پیدا کنم؟ بگو
شعر "تمنا" از دفتر شعر "همنفس" شاعر "پریناز جهانگیر عصر"
برچسب ها : پریناز , جهانگیر , عصر , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پریناز جهانگیر عصر , تلخ نوشته , ,

یک عمر اگر فدای تو بودم مرا ببخش
آواره در هوای تو بودم مرا ببخش
گفتی به من علاقه نداری ولی اگر
من همچنان گدای تو بودم مرا ببخش
غیر از غمت نبود مرا دین و مذهبی
من بنده ی، خدای تو بودم، مرا ببخش
با آنهمه جفایت اگر باز هم عزیز
من یار با وفای تو بودم مرا ببخش
یک عمر اگر به هرکه رسیدم به هرکجا
گفتم که آشنای تو بودم مرا ببخش
این اتفاق عشق که تقصیر من نبود
بیمار بی دوای تو بودم، مرا ببخش
همدرد دردهای دلم هیچ کس نشد
وقتی که در عزای تو بودم، مرا ببخش
تنها "تو"ام تو بودی اگر، باز هم تویی
من هم اگر "شما"ی تو بودم مرا ببخش
شعر "مرا ببخش" از دفتر شعر "همنفس" شاعر "پریناز جهانگیر عصر"
برچسب ها : پریناز , جهانگیر , عصر , شعر , عاشقانه , معاصر ,