دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , تلخ نوشته , نبض احساس , ,

در سرم جز فکر تو نیست فکری دگر
در قلبم جز عشق تو نیست عشقی دگر
باز می بینم عکس زیبایت را با دیده ی تر
می خوانم نامت را شاید آیی باری دگر
راه وصلت می شود سهل باشد مگر
جز صبوری چاره ای می شود پیدا مگر
خوب می دانم که عشقت نمی یابد ثمر
لیک اصرار می کند این دل خونین جگر
نیست جز خیالی این شادی های زودگذر
این فراغ را نیست از پایان گویی هیچ اثر
عشق من را جز سپاسی نمی دهی پاسخ دگر
می شود پیدا از این بدتر قصاصی هیچ مگر
آغوشت را چه محتاجم می رسانم خود را آسیمه سر
پرِ بغضم کاش می شد گیرم آغوشت را به بر
چه بی اندازه دلتنگم خون می بارم شب تا سحر
ولی افسوس چه بی رحمانه می کنی از من گذر
نیست سهمم او، از این دنیا ای دل شوریده سر
از چه می نالی و می کنی باز مرا خونین جگر
چه گویم که نباشد تکرار درد من با چشم تر
شرح این حیرانی گویم با شعر "سایه" باری دگر
امروز که محتاج توام جای تو خالیست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
فرزانه. ل
برچسب ها : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , تلخ نوشته , نبض احساس ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , تلخ نوشته , نبض احساس , ,

منم این شب و تاریکی
تو آن سرچشمه ی نوری
چنین دوری و نزدیکی
ندارد در باورم جایی
******
دلم خوش بود می بینی
تمام عشق و شیدایی
ولی تنها تو خندیدی
به این حال تماشایی
******
زنی هر دم چشمک
به طنازی و غمازی
چه پرسم من زتو چونکه
تو عشق دیگری داری
******
شدی پیدا درخشیدی
در این ژرفای تاریکی
فراموشی شده سهمم
تقاص یک عمر خاموشی
*******
چنان نالان و دلخونم
از این تقدیر اجباری
که بازی می کند با من
در این دنیای پوشالی
*******
نباشد مقصدم جز تو
نباشد در سرم یاری
چرا اینگونه هستی تو؟
تو در این دل، تو در آغوش آن یاری
********
وجودم پر ز تو اما
کنارم خالیِ خالی
کم آوردم دگر از این
نبودن های تکراری
شعر از خودم فرزانه لادانی
برچسب ها : دلنوشته , شعر , عاشقانه , تلخ نوشته , فرزانه , لادانی , نبض احساس ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , عکس نوشته , نبض احساس , ,

سه شنبه، چهارشنبه، پنج شنبه و جمعه
می شمارم روزها را
1، 2، 3 ،4
خط می زنم ساعت ها را
آبی، قرمز، سفید، مشکی
عوض می کنم شال هایم را
بارها و بارها مرور میکنم حرفایم را
قرار است بزرگترین اتفاق زندگیم بیافتد
تو به دیدنم می آیی.
خدایا بگذرد این روزها
برسد هرچه زودتر آنکه برده از من
آرام و قرارم را
مدت هاست برای دیدنت نقشه ها ریخته ام
میخواهم بعد دیدنت
به تمام عالم و آدم
هر غریبه و آشنایی
اصلا به هر رهگذری
بگویم این همان آدمیست که
آرام و قرارم را، شب و روزم را، دل و دینم را
همه را به یکباره از آن خود کرده،
همان کسی که بی توجه به پایان راه دوستش دارم.
تو بیا...
من، روز، ساعت و تمام آدم های این شهر چشم انتظار توایم.
تنها تو بیا.
ای عزیزترینم
تا با تمام وجودم بگویم:
"دوستت دارم"
جمله از خودم (فرزانه)
برچسب ها : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , عکس نوشته , نبض احساس ,
دسته : دلنوشته , عکس نوشته , نبض احساس , ,

قبل از تو بسیاری چیزها را نمی شناختم.
پیش از آمدنت بعضی کلمات برای من تنها معنای داخل فرهنگ لغات را داشتن.
دلتنگی :ملالت . پریشانی . اضطراب
دوست داشتن : مهر ورزیدن و علاقه و وابستگی داشتن به کسی
عشق: علاقه شدید قلبی.
اما پس آمدنت همه چیز رنگ و بوی دیگری گرفت
واژه ها جان گرفتند در پیش چشمانم
و با بند بند وجودم درکشان کردم.
دوست داشتن یعنی قلب من که برای تو می تپد.
یعنی چشم من که تا هستی جز تو را نمی بیند؛
وقتی نیستی پریشان حال به دنبالت می گردد.
یعنی دستانم که تنها با دستان تو پر می شود.
یعنی لبخند و اشکی که وابسته به خنده و اشک توست.
یعنی پاهایی که از هر مسیری باز هم بسوی تو کشیده می شوند.
یعنی آغوشی امن که تنها جایگاه یک نفر است.
حتی جاده هایی که تو تمام مقصدهایشان هستی.
دلتنگی یعنی پریشان احوالی من حتی برای یک لحظه نبودنت؛
یعنی جنون حتمی من اگر ترکم کنی.
و عشق یعنی تو ...
تویی که تمام منی
جمله از خودم (فرزانه)
برچسب ها : دلنوشته , شعرهای عاشقانه, نبض احساس ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , تلخ نوشته , عکس نوشته , نبض احساس , ,

تکرار، تکرار، تکرار
تمام روزهای من با تکرار می گذرد.
تکرار نبودن، ندیدن و رفتن تو
تکرار تنهایی پر باران من
تکرار دلتنگی بی انتهای قلب من
اما ...
حسرت لمس آغوش تو
دیوانه کننده ترین عذاب
روزهای پر تکرار عمرم شده است.
جمله از خودم(فرزانه)
برچسب ها : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , تلخ نوشته , نبض احساس ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , تلخ نوشته , نبض احساس , ,

ورق میزدم
خاطرات خاک خورده ی روزگاری نه چندان دورم را.
زمانی که شادی مهمان قلبم بود
حتی وقتی که چشمانم بارانی بود!
زمانی که تو بودی صاحب قلبم و مهمان قلبت بودم.
اما چرخ گردون به کام من نگشت !!!
هر کدام از ما به جایگاهش برگشت
من مهمانت بودم و هر مهمانی روزی رفتنی است
اما تو صاحب قلبم بودی و ماندی!
من رفتم بی اختیار. جا گرفت دیگری در قلبت و دیگر جایی برای من نماند.
این روزها ...
با اینکه چشمانم می خندند اما هوای قلبم بد بارانیست.
شاید سهم من از روزگار
فقط مهمانی چند روزه بودن، بود!
جمله از خودم ( فرزانه)
برچسب ها : دلنوشته , عاشقانه , تلخ نوشته , نبض , احساس ,
دسته : دلنوشته , تلخ نوشته , عکس نوشته , نبض احساس , ,

بستم؛ چشمم را، دلم را... به روی دنیا، به چشمانت
دیدم؛ عشق را، بی مهری را ... در نگاهم، در نگاهت
بستی؛ چشمت را، قلبت را ... به روی عشقم، به روی قلبم
شکست؛ دلم، غرورم ... جلوی چشمانت، به زیر پاهایت
رفتم، رفتی ... بی اراده، بی تفاوت!
می مانم، پای دلداگیم، روی حرفایم.
خوب باش، بی من، با او!
خوبم؛ با خوبی تو، حتی در کنار او!!!
جمله از خودم(فرزانه)
برچسب ها : دلنوشته , عاشقانه , تلخ نوشته،نبض،احساس ,
دسته : دلنوشته , تلخ نوشته , عکس نوشته , نبض احساس , ,

صدا.
در هیاهو و انفجار صداهای دنیا
روزگار من سرشار از سکوت است.
سکوتی که تا تو باز مرا به نام کوچکم نخوانی قصد شکسته شدن ندارد.
دلم برای بار دیگر شنیدن صدایت درون سینه بی قراری میکند.
کاش می دانستی صدای تو زیباترین طنینی است که تا به حال شناخته ام.
شاید
اگر حالم را می دانستی؛ مرا از حداقل ترین ها محروم نمی ساختی!
کاش
فردا که بیاید؛ روز شکسته شدن و پایان یافتن سکوت دنیای من باشد.
جمله از خودم(فرزانه)
برچسب ها : دلنوشته , عاشقانه , تلخ نوشته،نبض،احساس ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , تلخ نوشته , نبض احساس , ,

فاصله ها ...
دوست داشتن ...
سخت ترین نوع دوست داشتن
دوست داشتن همراه با فاصله هاست.
چه سخت است
دلتنگ دیدار عزیزی باشی که دیدارش آرزویی باشد دست نیافتنی.
چه سخت است
تصور گرفتن دستانی که شاید برایت همیشه حسرت بماند.
و چه عذاب بزرگیست
گذشتن از آغوشی که اگر فاصله ها نبود ...
شاید سهم تو بود.
لعنت به فاصله ها.
جمله از خودم(فرزانه)
برچسب ها : دلنوشته , عاشقانه , تلخ نوشته , نبض , احساس ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , تلخ نوشته , نبض احساس , ,

این روزها ...
سهم من از زندگی بی تابی های روزانه و بی خوابی های شبانه است.
این روزها ...
گذر ثانیه هام پر از دلتنگی نبودن توست.
این روزها ...
قلب من سرشار از دوست داشتن کسی است که قسمت من نیست.
کاش بودی ...
کاش تو بودی پایان آشوب هایم.
کاش بدون ترس از دست دادنت از دوست داشتنت لذت می بردم.
اما
حتی خیالت هم برای من پر از ترس جداییست ...
این روزها ...
جمله از خودم( فرزانه)
برچسب ها : دلنوشته , عاشقانه , تلخ نوشته،نبض،احساس ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,

کاش می فهمیدی
بغض آنقدر بیخِ گلویم را گرفته
که اگر هم بخواهم صدایت کنم
امانم نمی دهد
این بهار انگار
ادامه ی همان زمستان است
و انگار دیگر از دستِ اردیبهشت هم
کاری ساخته نیست
حالِ من وخیم تر از
نسیمِ خوش و رویا چیدن است
کاش می فهمیدی
خوشبختی هایم دارند خاک می خورند
و من دلم نمی آید بی تو
خاطره شان کنم
کاش می فهمیدی
دیگر حوصله ی
فهمیدنِ این همه نبودنت را ندارم!
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پریناز جهانگیر عصر , تلخ نوشته , ,

منکـــر نمی شــوم تبِ عشقــی که هست را
زخـمی کــه روی شیـشه ی قلبـــم نشست را
من می پرستمت ، دگــران عــزم کـــرده اند
ویـــران کننـــد ، معبــــدِ ایــن بت پـرست را
این یک حقیقت است که دیدم به چشم خویش
سنگی که قـــاب خاطـــره هـا را شکست را
نفریــن به آنکـه آمد و در دست هـم گذاشت
دسـتِ تــــو و عـــروسِ گنهکـارِ پست را
دیـــری نمی کشــد که خــدا کـور می کنـــد
چشمی کـه روی حرمت این عشق ، بست را
آن روز دور نیست کــه بــر روی سینه اش
می بینـم آن فرشتـه ی خنجـــر به دست را
شعر "نفرین" از دفتر شعر "همنفس" شاعر "پریناز جهانگیر عصر"
برچسب ها : پریناز , جهانگیر , عصر , عاشقانه , شعر , معاصر ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , تلخ نوشته , نبض احساس , ,

دیروز، امروز، فردا
امروز هم یکی از هزاران فرداهایی است
که قول داده بودی بیایی!
امروزها دیروز شد ...
فردا ها امروز ...
دیروز ها گذشت و تمام گشت.
تقویمم پر شده از فرداهای خط خورده و نیامده ی تو ...
چرا نمی آیی؟
جمله از خودم (فرزانه)
برچسب ها : دلنوشته , عاشقانه , تلخ نوشته , نبض , احساس ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , عکس نوشته , ,

می دانم هراز گاهی دلت تنگ می شود.
همان دلهای بزرگی که جای من در آن است
آنقدر تنگ میشود که حتی یادت می رود من آنجایم.
دلتنگی هایت را از خودت بپرس.
و نگران هیچ چیز نباش!
هنوز من هستم. هنوز خدایت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است!
اما من نمی خواهم تو همان باشی!
تو باید در هر زمان بهترین باشی.
نگران شکستن دلت نباش!
میدانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.
و جنسش عوض نمی شود ...
و میدانی که من شکست ناپذیر هستم ...
و تو مرا داری ...
برای همیشه!
چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ...
چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای ...
چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،
صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!
درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!
دلم نمی خواهد غمت را ببینم ...
می خواهم شاد باشی ...
این را من می خواهم ...
تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.
من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)
و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ...
نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.
شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟
اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!
فقط کافیست خوب گوش بسپاری!
و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!
پروردگارت ...
با عشق !
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,

حکمت
دستان من است
قسمت
آغوش تو
به همین سادگی عزیز دل نیامده
معمای این همه نشدن و نماندن
به همین آسانی حل می شود
وقتی هیچ نگاهی تمنای مرا نمی فهمد
و هیچ آغوشی
تو را تسکین نمیدهد
حالا که محرم نمی شود هیچکس
جز تو
به تمام عاشقه های صف کشیده در این دل
به یک باره دیدی از این دیوانه تر شوم
روزه ی سکوت بگیرم
و دیگر
با هیچکس
کلامی نگویم
از کجا معلوم شاید
خدا به گوشت رساند
و تو آمدی
و روزهی مرا
با عطر وجودت
افطار کردی
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته , ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,

حواست باشد جانم ... !
وقتی به زبان آورد
دوستت دارد
به چشمهایش تنها زل نزن،نگاه نکن
آنهم بی هیچ واکنشی !
بی هیچ حرف و کلامی
و با بیان کردن
من هم دوستت دارم
اکتفا نکن
سر ذوق بیا ... لبخندی بزن
محکم بغلش کن
اصلا مچاله اش کن در آغوشت
آنقدر بوسه تحویلش بده
تاکه لحظه ای
مات و مبهوت بماند و بعد
بگذار آنقدر از گفتنِ این کلمات
به سر شوق بیاید
که اگر خواست دوباره باز هم بگوید
اما طور دیگری بگوید
مثلا با چشم هایش بگوید
یا که اصلا هیچ نگوید
نشانت دهد
در رفتارش ، در نگاهش
در درکش نسبت به تو .. !
ویا تورا
ببرد تمامِ مهرش را نشانت دهد
گاهی که در کنارِ تو
رو در رویِ آینه می ایستد
و از تو می پرسد چه می بینی ؟
بگویی :خودمان را ...
با اعتماد به نفس و از ته دل بگوید :
اما من فقط تنها تو را می بینم
همه ی هستی ام را می بینم !
باور کن :
دوستت دارم حرمت دارد
هم به زبان آوردنش
مسئولیتی از سر جان می خواهد
هم شنیدش مسئولیت پذیری ...
.
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,
گاهی حتی با دلتنگی هایت هم لجبازی می کنی
تمام ثانیه هایت هم که تنگ شوند
هی میگویی:
الان است که نگرانم شود
دیگر باید سراغم را بگیرد...
گاهی گوشه ترین جای ممکن قایم می شوی
و در پس ذهنت می گذرد:
دنبالم می گردد
او پیدایم خواهد کرد...
گاهی دلت می خواهد
دلش را به شور بیندازی
و به شوق بیایی از این همه خواستن
از داشتن مهر کسی که نبضهایت را برای آرامش خیالش می شمارد
مبادا تند بزند
مبادا بگیرد...
گاهی دلت میخواهد
در شلوغی روزگارش
بیاید
تنگ در آغوشت گیرد
نفست که آرام گرفت
بگوید:تمام حواسم با توست!
با تو خوب من...!
کاش بداند...
گاهی این سوی دنیا می نشینی
دست نوازش بر سر اطمینانت می کشی
با بغض و لبخند میگویی:میداند دلتنگم....
.
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,

برای هر کس که دست در دست
از کنارت گذر می کند
آرزوی تا به همیشه بودن داشته باش
لبخند بزن
و ببخش
ببخش تمام کسانی را که
روز ی میان تنهاییت جای پا گذاشتن
خاطره برایت ردیف کردمد
کنار طاقچه ی خیالت
ببخش و باور کن
خوب بودن
و خوب ماندن
همان چیزیست که آنها به خیال خامشان
از تو گرفته اند.
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

آدمهای دنیای هر کس دو دسته هستند.
آدمهای داشته و نداشته ...
آدمهای داشته همان کسانی هستند
که کنارشان غذا میخوری، راه میروی و حتی میخندی ...
آدمهای داشته یعنی همان آدمهای روزمره!
هر روز میبینیشان... چشم توی چشم میشوید...
اما....
دسته دوم آدمهای نداشته هستند ...
همانها که حسرت داشتنشان توی دلت مدام بالا و پایین می شود
اما نباید که داشته باشیشان!
چون اگر به تو تعلق داشته باشند، میشوند آدم روزمره!
اصلا قشنگی این آدمها به نداشتنشان است.
باید از دور نگاهشان کنی...
بعد بودنشان را قاب بگیری و بچسبانی بهترین جای دلت!
واقعیت این است که
ما بیشتر از آدمهای داشته، با آدمهای نداشتهمان زندگی میکنیم.
همینها هستند
که به زندگیمان عمق میبخشند.
همینها هستند
که امید را در دلمان زنده میکنند.
گریه و خندهمان را میفهمند
و سکوتمان را ترجمه میکنند.
نداشتن این آدمها درد دارد
اما قشنگی زندگی به همین نداشتن آدمهاست...
به این است که از دور نگاهشان کنی و لبخند بزنی و
بگویی: آدم نداشته! اگر بدانی چقدر دوستت دارم...!!
فاطمه بهروزفخر
برچسب ها : فاطمه , بهروزفخر , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,

خوابی شده ای
تعبیر نشدنی ...
تا چشم به هم می گذارم،
سرک می کشی در رویاهای بی صاحبم،
مرا می بری به یک دشت پر گل
رهایم می کنی،
غرق شوم.
شور می گیرد وجودم را،
به یکباره چشم باز می کنم
باز می گردم
به همین حال پریشان هر روزه ام!
تصمیم گرفته ام اگر بار دیگر مرا
رها کردی
خودم هم رها شوم
جایی میان خواب و بیداری.
به گمانم
نامش را گذاشته اند
ک م ا
یا خوابی عمیق
به عمق
تمام رویاهای بی تعبیر
با تو!...
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , ,

بعضی ها عجیب هستند با یک اتفاق می آیند و می نشینند ته ته دلت ،
و با هزار بهانه و تلخی و اخم و تخم و دلیل دیگر از دلت نمی روند
خوب می خندند
خوب گوش می کنند
اصلا انگار آمده اند که مایه دلگرمیت باشند ،
حتی اگر نباشند.
رد پایشان روی دلت می ماند تا تمام عمر
عشق می ورزند
حتی متلک هایشان به جانت می نشیند
بعضی ها عجیب خوبند .
یادشان که می افتی روحت جانی دوباره می گیرد.
یادشان که می افتی بی اراده لبخند به لبانت می نشیند
بعضی ها را کم می بینی و هر چقدر که نمی بینی با تو هستند .
بعضی ها عجیب می آیند و عجیب تر دیگر نمی روند حتی وقتی که از کنارت رفته اند .
میمانند .
لبخندشان
تصویرشان
صدایشان
حرفهایشان
همه را پیشت امانت می گذارند
و تو می مانی یاد و آرزوی دیدار دوباره آنها .
بعضی ها عجیب خوبند
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , ,

مُردم! چقدر فاصله ... آخر نمیشود
یک عمر صبر کردم و دیگر نمیشود
حسّی که سالها به تو ابراز کرده ام
زیر سوال رفته و باور نمیشود
هرشب اگر چه دسته گلی آب میدهی !
بی فایده ست؛ عشق تناور نمیشود
ای سوژهء تمام غزل های قبل ازین!
بعد از تو "باز" یارِ کبوتر نمیشود
افتاده ام درست تهِ چال گونه ات
پای دلم شکسته و بهتر نمیشود
نابرده رنج گنج میّسر اگر شود
با تار مویی از تو برابر نمیشود
مصداق شعرِ "بی همگان سر شود" شده
بی تو ولی به شعر قسم، سر نمیشود
امیدصباغ نو
برچسب ها : امید , صباغ نو , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

من تو را هر روز می بینم
حتی از دورترین فاصله
حتی وقتی دورتا دور خودم را
یک دیوار می کشم
تا مبادا؛ عطری؛ نگاهی؛ حرفی
مرا یاد تو بیاندازد
بی خبر از دلی که تقلا می کند
تو را صدا می زند
و مرا دیگر صاحب خود نمی داند
من تو را هر روز می خوانم
لا به لای کتاب های بی ربط درسی
میان آگهی بازرگانی
میان زیرنویس های فیلم های درام
تو حتی در چمدان وقتی فکر رفتن می کنم
پیدایی
میان تمام لباس هایم
کنار تمام دفترهایم
و قدم هایت در کفش هایم پیداست
حالا تو با چنین حضوری در من
در روزهایم؛ در لحظه هایم
به راحتی با یک کلام
دست روزگار را در دست من میگذاری
تا از من دیوانه ای دورگرد بسازد
که نام تو را بر تمام دیوارهای این شهر
حک خواهد کرد
و زیر لب تمام آوازهایی که روزی در خاطرش
برای تو شب به شب با دست نوازشگرش
لالایی می خوانده
خواهد خواند
و مردمی که به او به چشم یک بیچاره نگاه خواهند کرد بی آنکه بدانند
این دیوانه تمام خود را روزی
جا گذاشته
و در عوض یک کلام نصیبش شده
متاسفم!
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل, دانتیسم, عاشقانه, دلنوشته, عکس نوشته, تلخ نوشته, ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,

تو مرا
از همیشه تنها تر کرده ای
آنقدر تنها
که برای خودم را هم دیدن
باید پناه بیاورم به چشمان تو؛
که نیست
که نمی بیند مرا
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل, دانتیسم, عاشقانه, دلنوشته, عکس نوشته, تلخ نوشته, ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , ,

دستِ حادثه را بگیر
راهی اش کن به جایی دور از اینجا
بگذار رُخ دهَد جایی نامعلوم
جایی دور از ما
حادثه ها از برایِ ما نیست
ما همه اش اتفاقیم
اتقاق هایِ ناگهانی
اما خوب مثلِ چشمانِ تو
که اتفاقی شد
تا من عاشقت شوم
مثلِ بودنِ من که باوری شد
برایِ تو برایِ بودن
دستِ اتفاق را می گیرم
تا بی افتد باز هم
جایی کنارِ تو
هرروز هرروز هرروز
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل, دانتیسم, عاشقانه, دلنوشته, عکس نوشته, تلخ نوشته, ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,

نامه ای نوشتم
برای کسی که شاید
روزی حوالی من
بگوید: می شود روزگارمان را
با هم تقسیم کنیم؟
نامه اینگونه آغاز می شود:
بی مقدمه می نویسم
اگر آمده ای
نقش عاشق پیشه ها را بازی کنی...
نشانی کافه سینما را می دهم!
آنجا بازیگر زیاد برای ایفای این نقش هست!
یا که چند روزیست دورت خلوت شده؟
کسی را می خواهی که وقت بگذرانی
با لحظه هایش؟
بی شمارند این آدمها....
بیا ! نشانی این آدمها را هم دارم !
خلاصه بگویمت
جاده رفتن را اگر بلدی
اگر آمدی تا رفتن بیاموزی
تا کفش رفتن به پایت کنی
اینجا هیچ چیز نصیبت نمی شود.
اینجا همه چیز بودن است
اگر آمدی ... باید چشمانت، دستانت
گواه بودنت باشند.
ساده بگویمت گذشته، از روزهایی
که بی هیچ ترسی، با همه بودنم
عاشقی می کردم...
گذشته...!!
"عادل دانتیسم"
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته , ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,

فالگیر می گفت: برایت آینده ای میبینم روشن...
می گفت سفر کرده ای داری...
میاید صبوری کن...
گفت پریشان حالی...
ولی میگذرد...
فالش که تمام شد خندیدم!!!
گفت خنده ات برای کجای فال است؟!؟!؟
گفتم برای همان جایی که این فقط یک فـــــــــــــــــــــــــــــــال است!!!
گفت: نا امیدی؟
گفتم : به فال آدم ها بسیار....
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته , ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,

دلت می آید ؟
دلت می آید تمامِ این روزها را
بی عاشقانه هایِ من سر کنی ؟
بی خنده هایِ من ؟
بی قهر و آشتی کردن و خلوت کردن ؟
دلت می آید من نباشم
که چشمانم را از نگاهت بدزدم
تا تو نبینی قطره قطره شوق
در چشمانم حلقه زده ؟
دلت می آید من تنها به کافه بروم
پشتِ میزِ دونفره بشینم
و برایِ تو هم قهوه سفارش دهم
و قهوه ی بیچاره از داغیِ نگاهِ منتظرم
فکرِ یخ زدن را از سرش بیرون کند ؟
و آن طرف کافه چی
به منِ همیشه دیوانه که هرروز می آیم
و برایِ تویی که نیستی هم سفارش می دهم
از سرِ دلسوزی سری تکان دهد و
زیرِ لب دعایم کند ؟
می دانی .
گاهی آرزو می کنم
لااقل در خواب
صدایت را می شنیدم
اینگونه هرکه سراغت را می گرفت
می گفتم
صدایش سمفونیِ آرامش است
خودش که جایِ خود دارد....
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل, دانتیسم, عاشقانه, دلنوشته, عکس نوشته, تلخ نوشته, ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,

تمامِ این مدت می توانستم
عاشقِ هر رهگذری که می آید بشوم
و هیچ خیالی هم از تو در سرم نپرورانم
من می توانستم
دوست داشتن را نوکِ زبانم بنشانم
و با هر لبخندی
دهان باز کنم و بگویم :
راستی ! من دوستت دارم
من می توانستم دلم را
تکه تکه کنم
و هر تکه اش را
جایی جای بگذارم !
می بینی ؟
من می توانستم
نغمه ی عاشقم عاشقم را
دور تا دورِ این دنیا
رقصان زمزمه کنم
اما تو... لعنت به این تو !
که هرکه هم که آمد
به حرمتِ جایِ پایِ تو
بر رویِ چشمانِ منتظرِ من
سر خم کرد و به ادایِ احترام نماند !
نه که نخواهد بماند نه !
تو نگذاشتی
بس که از این زبان وامانده
در نمی آمد چند کلام دلبرانه!
تمام این سال ها می توانستم نمانم
اما ماندم
نه تنها پای تو
من ماندم
تا اگر هم نیامدی
دنیا ببیند
این حوالی می شود
هر روز و هر ثانیه
دل را حراج هر شیرین زبانی نکرد...
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , عکس نوشته , ,

پدرم شانه هایت،
ستون محکمی است پناهگاه امن خانه را.
دست در دستانم که میگذاری،
خون گرم آرامش، در کوچه رگهایم میدود.
در برابر توفان های بیرحم زندگی میایستی؛
آنچنانکه گویی هر روز از گفتوگوی کوهستانها باز می آیی.
لبخند پدرانه ات،
تارهای اندوه را از هم میدراند.
تویی که صبوریات،
دلهای ناامید را سپیده دم امیدواری است.
مرامنامه دریا را روح وسیعت به تحریر می آید؛
آن هنگام که ابرهای دلتنگی،
پنجره های خانه را باران میپاشند.
آسمان همواره بوسه بر پیشانی بلندت را آرزومند است.
با آرزوی سلامتی و دلی شاد برای تمام پدران و مردان سرزمینم
پدرم روزت مبارک

دوستت دارم


برچسب ها : روز , پدر , مبارک ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

انگاری خدا شفایم داده
دوباره از ایستگاه ها جا می مانم
قهوه هایم سر می روند
چراغ قرمزها را رد می کنم و
هنگام پیاده روی، سعی می کنم
پایم را فقط روی یک موزاییک بگذارم!
رویاپرستی و خیالبافی زنده شده اند
من متخصص گم شدن در خیابان ها
آن روز وقتی به خود آمدم،
درختان سبزتر از همیشه بودند
شمعدانی ها خوش رنگ تر،
عطر دختر ها خوشبو تر،
و پرنده ها زیباتر آواز می خواندند.
پیر مرد چند هزارساله ای آنجا بود
از او نپرسیدم اینجا کجاست، من کجا گم شدم ...
فقط پرسیدم، اردیبهشت آمده؟
چشمانش می لرزید، آرام و دلنشین لبخند زد.
اردیبهشت،
وسوسه آدم هاییست
که آزادی از قید تعلقت را می گیرند و میروند...
و من به گم شدنم ادامه دادم،
دوباره عطرها را بوییدم،
هنگام پیاده روی پایم را روی یک موزاییک گذاشتم
و احساس کردم چقدر تنهايم... .
#روزبه_معين
برچسب ها : اردیبهشت , عاشقانه , عکس نوشته , دلنوشته , روزبه , معین , معاصر ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

تمام ترسم از این است
که یک شب
بخواهی که به خوابم بیایی و من
همچنان به یادت
بیدار نشسته باشم ... !
"سیدعلی صالحی"
برچسب ها : عاشقانه , دلنوشته , تلخ نوشته , عکس نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

از پشت این پرده
خیابان
جور دیگری است
درها
پنجره ها
درخت ها
دیوارها
و حتی قمری تنبل شهری
همه می دانند
من سالهاست چشم به راه کسی
سرم به کار کلمات خودم گرم است
تو را به اسم آب،
تو را به روح روشن دریا،
به دیدنم بیا،
مقابلم بنشین
بگذار آفتاب از کنار چشمهای کهنسال منبگذرد
من به یک نفر از فهم اعتماد محتاجم
من از اینهمه نگفتن بی تو خستهام
خرابم
ویرانم
واژه برایم بیاور بی انصاف
چه تند میزند این نبض بیقرار
باید برای عبور از اینهمه بیهودگی
بهانه بیاورم
بحث دیگری هم هست
یک شب
یک نفر شبیه تو
از چشمه انار
برایم پیاله آبی آورد
گفت
تشنگیهای تو را
آسمان هزار اردیبهشت هم
تحمل نخواهد کرد
او به جای تو امده بود
اما من از اتفاق آرام آب فهمیدم
ماه
سفیر کلمات سپیده دم است
دارد صبح می شود
دیدار آسان کوچه
دیدار آسان آدمی
و درها
پنجره ها
درخت ها
دیوارها
هی تکرار چشم به راه کی
تا کی؟
"سید علی صالحی"
برچسب ها : عاشقانه , دلنوشته , تلخ نوشته , عکس نوشته , علی , صالحی ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

آه که چقدر سرانگشت خسته بر بخار این شیشه کشیدم
چقدر کوچه را تا باور آسمان و کبوتر
تا خواب سر شاخه در شوق نور
تا صحبت پسین و پروانه پائیدم و تو نیامدی!
باز عابران، همان عابران خسته ی همیشگی بودند
باز خانه، همان خانه و کوچه، همان کوچه و شهر همان شهر ساکت سالیان!...
من اما از همان اول باران بی قرار می دانستم
دیدار دوباره ما میسر است...!
مرا نان و آبی، علاقه عریانی، ترانه خردی، توشه قناعتی بس بود
تا برای همیشه با اندکی شادمانی و شبی از خواب تو سر کنم.
"سید علی صالحی"
برچسب ها : عاشقانه , دلنوشته , تلخ نوشته , عکس نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , رسول ادهمی , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

چیزی را بهانه کن برگرد
وانمود کن آمدی دنبال آن شال مشکی
یا نه برای شناسنامه برداشتن برگشتی
بیا طاقچه را به هم بریز
و همین طور جلوی چشم من
این سو و آن سو برو،
به روی خودت نیاور
که دلت می خواهد چمدانت را باز کنی،
بمانی به هوای خستگی در کردن
و کلافه از «کجاست»، «کو» گفتن ها بنشین،
آری بنشین!
نشستن یعنی بودن، کمی بیشتر بودن
یعنی نیم نگاهی دوباره به هم انداختن
یعنی گرفتن دست های تو
و آغازِ «جانِ من نرو بمان» های من ...
رسول ادهمی
برچسب ها : عاشقانه , دلنوشته , تلخ نوشته , رسول , ادهمی , معاصر ,