دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , ,

بیا یک قول به خودت بده
بگوهرکس که پای رفتن داشت
بگذار برود
هرکس که کلامش
کلامت را برید
از زندگیت ببری
قدمهایش را
بیا و قول بده
انقدر خالی شود اطرافت از
آدمهایی که هیچ هم قرار نیست
برایِ لحظه هایت باشند
چون نمیخواهند که باشند
میدانی
گاهی هیچ نیاز نیست کسی
با کلام بگوید که نمیخواهد
همینکه تردید به جانت انداخت
یعنی نباید باشد
به همین سادگی
بیا و قول بده
انقدر لبخند کنار بگذاری
تا وقتی او که باید آمد
از سربی حوصلگی
پس نزنی.
دل نشکنی
به خودت قول بده.
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل, دانتیسم, عاشقانه, دلنوشته,شاعران , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , فروغ فرخزاد , عکس نوشته , ,

امشب از آسمان دیدهی تو
روی شعرم ستاره میبارد
در زمستان دشت کاغذها
پنجههایم جرقه میکارد
شعر دیوانهی تبآلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را دوباره میسوزد
عطش جاودان آتشها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
شب پر از قطرههای الماس است
از سیاهی چرا هراسیدن
آنچه از شب به جای میماند
عطر سکرآور گل یاس است
آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد دگر نشانهی من
روح سوزان و آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه من
آه بگذار زین دریچه باز
خفته بر بال گرم رویاها
همره روزها سفر گیرم
بگریزم ز مرز دنیاها
دانی از زندگی چه میخواهم
من تو باشم.. تو.. پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو.. بار دیگر تو
آنچه در من نهفته دریایی ست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفان
کاش یارای گفتنم باشد
بس که لبریزم از تو میخواهم
بروم در میان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاها
بس که لبریزم از تو میخواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه به تو آویزم
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
فروغ فرخزاد
برچسب ها : فروغ , فرخزاد , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , ,

بگذار بگویم
بغض که می کنی
گریه ام می گیــرد
خنده ات که بگیــرد
حالم از همیشه بهتر است ...
می بینی زندگی ام را !!!؟
به دلت بند است
بنــد دلـم ...
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته , ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , ,

تنها زیر چتر نگاه توست
که بغض دلم نمیگیرد
بیا غصه هایمان را تقسیم کنیم
دوتا من، هیچی تو
دید من هنوز هم خسیسم؟
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته , ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , ,

دوستت دارم چرایش پای تو
ممکنش کردم محالش پای تو
می گریزی از من و احساس من
دل شکستن هم گناهش پای تو
آمدی آتش زدی بر جان من
درد بی درمان گرفتن هم دوایش پای تو
من اسیرم در میان آن دو چشم
قفل زندان را شکستن هم سزایش پای تو
سوختم آتش گرفتم زین سبب
آب بر آتش نهادن هم جزایش پای تو
پای رفتن هم ندارم من از کوی دلت
پا نهادن بر دل مست و خرابم پای تو
متاسفانه اسم شاعر رو نمیدونم
برچسب ها : عاشقانه , شعر , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , هوشنگ ابتهاج , عکس نوشته , ,

امشب به قصه ی دل من گوش می کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی
این دُر همیشه در صدف روزگار نیست
می گویمت ولی تو کجا گوش می کنی
دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش می کنی
در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست
هشیار و مست را همه مدهوش می کنی
مِی جوش می زند به دل خُم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می کنی
گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی
جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی
سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع
زین داستان که با لب خاموش می کنی.
"هوشنگ ابتهاج"
برچسب ها : هوشنگ , ابتهاج , عاشقانه , شعر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پریناز جهانگیر عصر , ,

امشب افتــاده به جانـــم تب یادت ، چه کنم؟
من نــدارم به غم هجر تـــو عادت ، چه کنم؟
روزگــاریست که دیــــوانه و بیمــــار توأم
مانــده ام گر تــو نیایی به عیادت ، چه کنم؟
گشته کابوس شبم ، دست تـو در دست رقیب
آتشــم می زنـــد این حس حسادت ، چه کنم؟
هر دری بـــود زدم تا تــو بمانی ، که نشـد
گر مرا نیست به وصل تو سعادت ، چه کنم؟
عمر و جانم به فدایت همه ، ای دوست بگو
با چنین وسوسه ی عرض ارادت ، چه کنم؟
تا به دل مهر تو برجاست ، تو را می طلبم
دوست دارم که شوم وفق مرادت ، چه کنم؟
شعر "چه کنم ؟" از دفتر شعر "نیمه شبهای من" شاعر "پریناز جهانگیر عصر"
برچسب ها : پریناز , جهانگیر , عصر , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پریناز جهانگیر عصر , ,

می ترسم...
از خودم
از کسانی که نمی شناسم
اتفاقاتی که هنوز برام غریبه اند
و از فردایی که نیامده
می ترسم...
از وزش تند سالهای پی در پی
و خشکیدن ریشه هایم در این گلدان قدیمی می ترسم.
افکارم بین دیروز و امروز و فردا پرسه میزند
خودم نیز میان زمین و هوا معلقم
مانند بادکنکی که از دست کودکی رها شده.
مرا می ترساند...
قدمهایی که بی هوا روی سنگفرش پارک بر می دارم
صدای برگهایی که زیر پاهایم می شکنند
و طبیعتی که تکرار می شود
مانند روزهای من...
می دانم که آینده اینجا نیست!
اما این تکرار...
این تکرار مرا می ترساند.
می ترسم فرصتم تمام شود
و من در انتظار سبزترین باور زندگی ام، با زردی به پایان برسم!!!
شعر "تکرار" از دفتر شعر "نیمه شبهای من" شاعر "پریناز جهانگیر عصر"
برچسب ها : پریناز , جهانگیر , عصر , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پریناز جهانگیر عصر , ,

بـــاز با یاد تــــو با دیـــــده ی تـــر
مثل شب های دگـــــر تا به سحــــر
لحظه ای را مژه بـــــرهــــم نـزدم
نیست انگــــار که از خواب خبــــر
گــــرچه داری خبـر از حرف دلـــم
می نــــویسم همــــه را بـار دگـــــر
می بـــرد گــــریه امانم ، گله نیست
هـــرچه اشک است به لبخند تـو در
خـــــوب دانم کـــه نـــــدارد گل من
طعم لبخند تــــــو را قنــد و شکــــر
سیـــــر از چشــــم سیاهت نشــــوم
می دهم عمــــر به یک لحظه نظـر
در عجب مانده ام ای یار که چیست
فرق ابــــروی تو با قـوس قمــــــر!
در بــــرم هستــــی و دلتنگ تـــوأم
این چه عشقیست که افتاده به ســــر
آنچنان رفتـــه قــــــرارم که مگــــو
در هـــــوایت دل و جانــــم زده پـر
دست من نیست ، تــــو دنیــای منی
می شود دست کشید از تو مگـــر!؟
شعر "می شود دست کشید از تو مگر !؟" از دفتر شعر "نیمه شبهای من" شاعر "پریناز جهانگیر عصر"
برچسب ها : پریناز , جهانگیر , عصر , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پریناز جهانگیر عصر , ,

با من بگو که اینهمه احساس ، خواب نیست
یا آب هم به پاکیِ ایــن عشقِ نــاب ، نیست
با من بگـــو که مثل تـو پیــــدا نمی شــــود
تکــرار کن که قلبِ زلالت ، سـراب نیست
باور نمی کنــــم که دگــــر ، همنشین مـــن
تنهائی و عـذاب و غـم و اضطراب ، نیست
تنهــا کسی کــه حال مـــرا درک می کنـــد
تنها تویی که حال تـو با من ، خراب نیست
اغــــراق نیست ، اینکه بگویــم عزیـز دل
گــــرمای دست های تــــو در آفتاب نیست
از لحظه ای که آمــده ای ، با وجــــود تـــو
فهمیـده ام که عشـــق ، فقط در کتاب نیست
شعر "با من بگو " از دفتر شعر "همنفس" شاعر "پریناز جهانگیر عصر"
برچسب ها : پریناز , جهانگیر , عصر , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

زندگی، بی تو پُر از غم شدنش حتمی بود
با تو امّا غمِ من کم شدنش حتمی بود
همه جا، از همه کس زخمِ زبان می خوردم
این وسط اسمِ تو مرهم شدنش حتمی بود
رگِ خوابِ تو اگر دست دلم می افتاد
قصّه ی عشق، فراهم شدنش حتمی بود
پا به پای من اگر آمده بودی در شهر
این خبر سوژه ی عالم شدنش حتمی بود
بین ما موش دواندند! خودت می دانی
چون که این رابطه محکم شدنش حتمی بود
سیب و قلیان دو سیب و من و تو... در این حال
شخصِ ابلیس هم آدم شدنش حتمی بود!
شک ندارم که اگر پای تو در بین نبود
«جنّت آباد» جهنّم شدنش حتمی بود...
امید صباغ نو
برچسب ها : امید , صباغ نو , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

مثل هر شب هوس عشق خودت زد به سرم
چند ساعت شده از زندگیم بی خبرم
این همه فاصله، ده جاده و صد ریل قطار
بال پرواز دلم کو که به سویت بپرم؟
از همان لحظه که تو رفتی و من ماندم و من
بین این قافیه ها گم شده و در به درم
تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگر
این همه فاصله کوتاه شود در نظرم
بسته بسته کدئین خوردم و عاقل نشدم
پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم
بی تو دنیا به درک، بی تو جهنم به درک
کفر مطلق شده ام دایره ای بی وَتَرم
من خدای غزل ناب نگاهت شده ام
از رگ گردن تو من به تو نزدیک ترم
امید صباغ نو
برچسب ها : امید , صباغ نو , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

نمی گویم به این دیوانه بازیهام عادت کن
فقط مثل گذشته با دل تنگم رفاقت کن
گرفته جنگل تنهایی ام را درد در آغوش
بیا آتش بزن، قلبِ مرا از درد راحت کن
تویی که مثل برمودا دلم را جذب خود کردی
به عشق دخترانِ چشم رنگی هم حسادت کن
بیا و مرد باش و کمتر از آنی که می بینم
مرا با گرگهای هرزه گرد بیشه قسمت کن
دلم یخ بسته، اسکیموی شرقی، با دمِ گرمت
کمی از این دلِ یخ بسته ی قطبی حمایت کن
نیوتن گفت آری، هر عمل، عکس العمل دارد
تو هم "قانونِ دوّم شخص عاشق" را رعایت کن
امید صباغ نو
برچسب ها : امید , صباغ نو , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

دردِ عشقی کشیده ام که فقط هر که باشد دچار می فهمد
مرد، معنای غصّه را وقتی باخت پای قمار می فهمد!
بودی وُ رفتی وُ دلیلش را از سکوتت نشد که کشف کنم
شرحِ تنهاییِ مرا امروز مادری داغدار می فهمد!
دودمانم به باد رفت امّا هیچ کس جز خودم مقصّر نیست
مثلِ یک ایستگاهِ متروکم، حسرتم را قطار می فهمد!
خواستی با تمامِ بدبختی، روی دست زمانه باد کُنم!
دردِ آوارگیّ هر شب را مُرده ی بی مزار می فهمد
هر قدم دورتر شدی از من، ده قدم دووووور تر شدم از او
علّتِ شکِّ سجده هایم را «مُهرِ رکعت شمار» می فهمد!
قبلِ رفتن نخواستی حتّی یک دقیقه رفیقِ من باشی
ارزش یک دقیقه را تنها مُجرمِ پای دار می فهمد...
شهر، بعد از تو در نگاهِ من با جهنّم برابری می کرد
غربتِ آخرین قرارم را آدمِ بی قرار می فهمد
انتظارِ من از توانِ تو بیشتر بود، چون که قلبم گفت:
بس کن آخر!
مگر کسی که نیست چیزی از انتظار می فهمد؟!
"امید صباغ نو"
برچسب ها : امید , صباغ نو , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , فروغ فرخزاد , ,

می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه ی خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه ی خویش
می برم تا که در آن نقطه ی دور
شستشویش دهم از رنگ گناه
شستشویش دهم از لکه ی عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه ی امید محال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند یاد وصال
ناله می لرزد..می رقصد اشک
آه بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه ی جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه ی شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله ی آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب خونین دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
" فروغ فرخزاد"
برچسب ها : فروغ, فرخزاد , شعر, عاشقانه, معاصر, ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

دیوانگی ها گرچه دائم دردسر دارند
دیوانـه ها از حال هــم امّا خبر دارند
آیینه بانـــو! تجربه این را نشان داده:
وقتی دعاها واقعی باشند اثر دارند
تنها تو که باشی کنار من دلم قرص است
اصلاً تمــام قرص ها جز تــــو ضـــــرر دارند
آرامش آغوش تو از چشم من انداخت
امنیتی کــــه بیمه های معتبـــر دارند
«مردی» به این که عشق ده زن بوده باشی نیست
مردان ِ قدرتمند ، تنهــــا «یک نفـــــر» دارند!
ترجیــــح دادم لحـــن پُرسوزم بفهمـــاند
کبریت های بی خطر خیلی خطر دارند!
بهتــر! فرشته نیستم ، انسانِ بـــی بالــــــم
چــون ساده ترکت می کنند آنان کـه پَر دارند
می خواهمت دیوانه جان! می خواهمت، ای کاش
نادوستانم از سر ِ تـــو دست بردارند...
امید صباغ نو
برچسب ها : امید, صباغ نو, شعر, عاشقانه, معاصر, عکس نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

به جای این که در شبهای من خورشید بگذارید
فقط مرزی میانِ باور و تردید بگذارید
همیشه باد در سر دارم و همزاد مجنونم
به جای باد در «فرهنگِ عاشق» بید بگذارید
همین که عشق من شد سکّه ی یک پولِ این مردم
مرا بر سفره های هفت سینِ عید بگذارید!
خیالی نیست، دیگر دردهایم را نمی گویم
به روی دردهای کهنه ام تشدید بگذارید
ببخشیدم!برای این که بخشش از بزرگان است
خطاهای مرا پای خطای دید بگذارید!
گرفته ناامیدی کلّ دنیای مرا، ای کاش
شما آن را به نام کوچکم «امّید» بگذارید
امید صباغ نو
برچسب ها : امید , صباغ نو , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,
رفتن داریم تا رفتن
گاهی کسی با دلش می رود
گاهی هم با پایش
یک رفتن هم داریم
اسمش رفتن است اما نه کسی جایی می رود
نه دلی کنده می شود از دلی
و این عذاب است
عذاب اینکه بنشینی به انتظار معجزه ای
انتظار اینکه روزی بشود این همه دوست داشتن
جایش را به دوست نداشتن بدهد
جایش را به بی تفاوتی
فراموشی
و حتی
کسی بیاید دلت گرم بودنش شود
کسی بیاید و باشد و بماند
من اما می گویمت
انتظار بیهوده است
زمان هم عادتت می دهد
همین.
تنها به یک سلام راضی می شوی
به یک نگاه
به یک آمدن کوتاه
ساده بگویم
خودت می شوی
دشمن سرسخت خودت
گاهی بی رحم باش
با احساست
بی رحم باش و وقتی زخم خورد
از دستان تو
نوازشش کن
اشک بریز و بگو
چاره ای اگر غیر از این بود
چنین نمی کردم
گاهی احساس را
به بهانه ی آزادیش
باید کشت...
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دل نوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,

نفس تنگی گرفته اند روزهایم
هیچ دارویی هم انگار اثر نمی کند
بر حالشان
هرچند که داروها را من بی تجویزِ دکتر
به خوردشان می دهم
...با دستِ من بمیرند بهتر است
تا به دستِ روزگار
آخر به هیچ کجایِ روزگار
بر نمی خورد
و این برایِ منی که
...
به حدِ کافی سردی و بی تفاوتی دیده ام
سخت که هیچ
درد است . .
راستش را اگر بگویم
گاهی عجیب نا امید می شوم
مثلِ امروز
مثلِ فردا
اصلا مثلِ تمامِ این روزهایی که
دارد می آید و
به راحتیِ رفتنِ آدمها
می رود
-
خدا جان تو نشنیده بگیر
گاهی جسارت می کنم و یاوه گویی می کنم
می دانی که آدم است
کاسه کوزه ها را گاهی باید
بر سرِ امید بشکند
بلکه کسی این حوالی به خودش بی آید
-
.
چقدر کار دارم
فردا باید باز هم
لبخندم را رویِ صورتم بنشانم
خودم را مرتب کنم
و به اهالیِ این روزهایِ
زمستانی
بگویم
لبخند بزن جانم . . دنیا آنقدرها هم
بد نیست
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

فردا که جمعه بیاید
باز قرار است همه چیز هجوم بیاورد
بر سرِ لحظه هایم
باز قرار است از همان صبح
یادم بیاید که چقدر همه چیز
نیست
این روزها
قرار است غروب که شد
باز این بغضِ لعنتی
قل قلک بدهد سکوت
بی وقفه ام را .. .
شاید هم معجزه ای شود
تا چشمانم رو به این همه شومی باز می شود
تو نشسته باشی
تماشایم کنی
و بگویی
صبحِ جمعه ات بخیر
جانم
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , عکس نوشته , ,
میان تمام نگاه های خالی از خیال پاک
پراز خیال اغوش های شبانه
تو
ناب بمان
تو رویابمان
برای خیال کسانی که
تامیگویی سلام
به جای حال روزهایت چطور است..
میگویند
حال جیبت چگونه میگذرد..
تو بمانو نگاه خسته ی مردی را خریدار باش
که وقتی چشمانش به روی تو باز میشود
انگار
انعکاس خورشید رانظاره میکنی
تو بمان و بیخیال کافه گلاسه و سانشاینو این حرف هاباش
خودمانیم!
خستگی یک مرد
یادت باشد..
یک
م ر د
بایک فنجان چای داغ
از دستان پرمحبت تو
بیشتر بی معنی میشود..
گوشت را بیاور دخترک!
تو بماند ... تو بخند .... تو برقص
تو
فقط
خودت باش......
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل, دانتیسم, عاشقانه, دلنوشته, عکس نوشته, تلخ نوشته, ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , ,
دنبالِ من نگرد
من نیستم دیگر
همانقدر که تو نبودی
تو نیستی
نیستم دیگر
دنبالِ من نگرد
من پایِ آخرین قطار ایستاده ام
مقصدش هرکجا که باشد؛ باشد
بگذار اگر کسی تو را دید
خیال کند تو مانده ای و من رفته ام
خیال کند
من پایِ دوست داشتنت نماندم
باز هم بی رحم می شوم برایِ دلم
بگذار دوباره جایی دلی
باز هم عاشقِ چشمانِ تو شود
عاشقِ نبودنت اما نمی دانم !
یعنی تو می گویی
از من دیوانه تر در این شهر هست ؟
اگر بود
سلامِ مرا به او برسان و بگو
رویِ ماهِ تو را به جایِ من
هرروز ببوسد
دیوانه است.. می فهمد چه می گویم !
دنبالِ من نگرد
هرچند که می دانم نمی گردی
اما بگذار من دلخوش باشم
و هزار بار با خودم بگویم
دنبالِ من نگرد !
از تو هیچ کم نمی شود
اما
در من دلی با شنیدنش
نمیرد شاید.
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته , ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

ﻗﺮﺍﺭ ﺍﻭﻝ ﻭ ﺁﺧﺮِ ﻣﺎ ﺑﻮﺩ
ﮐﺎﻓﻪ ﺗﺮﯾﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﭘﺎﯼ ﭘﯿﺸﺨﻮﺍﻥِ ﺣﺎﺩﺛﻪ ...
ﺳﺮ ﻗﺮﺍﺭِ ﺑﻮﺩﻧﻤﺎﻥ
ﺗﻮ ﯾﮏ ﻓﻨﺠﺎﻥ، ﮐﺎﭘﻮﭼﯿﻨﻮ ﺑﻮﺩﯼ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺎﻥِ ﺑﯽﺗﺎﺑﻢ
ﺩﺍﻍ ﻭ ﺯﯾﺒﺎ ...
ﻣﻦ
ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻟﺬﺕ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ
ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﯽ ﭼﻘﺪﺭ، ﺣﺮﯾﺺِ ﺳﺮ ﮐﺸﯿﺪﻧﺖ ﺑﻮﺩﻡ!!!!!!!
ﺑﻪ ﯾﮑﺒﺎﺭﻩ ... ﺳﺮ ﮐﺸﯿﺪﻣﺖ ...
ﺳﻮﺧﺘﻢ
ﺑﻮﺩﻧﻢ، ﮔُﺮ ﮔﺮﻓﺖ ﺍﺯ ﺗﻮ
...
ﺳﺮِ ﻗﺮﺍﺭ ﺑﻮﺩﻧﻤﺎﻥ
ﻣﻦ ﯾﮏ ﻓﻨﺠﺎﻥ، ﻗﻬﻮﻩ ﻓﻮﺭﯼ ﺑﻮﺩﻡ، ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺎﻥِ ﺑﯽﺣﻮﺻﻠﻪ
ﺗﻮ
ﮐﻪ ﺑﻮﺩﻧﻢ ﺭﺍ، ﺁﺭﺍﻡ ﺁﺭﺍﻡ ﻓﻮﺕ ﻣﯿﮑﺮﺩﯼ ...
ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯽ، ﺳﺮﺩ ﺷﻮﻡ
ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺳﺮﺩ، ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﯽ :
ﺳﺮﺩ ﺷﺪ، ﺩﯾﮕﺮ
ﻧﻤﯿﺨﻮﺭﻡ !
...
ﺣﺎﻻ ﻣﻦ، ﻣﺎﻧﺪﻩﺍﻡ، ﺍﯾﻨﺠﺎ
ﺗﻠﺦ ﻭ ﺳﺮﺩ ...
ﺳﺮ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﻭﻝ ﻭ ﺁﺧﺮ ﺑﻮﺩﻧﻤﺎﻥ
ﮐﺎﻓﻪ ﺗﺮﯾﺎﯼِ ﺯﻧﺪﮔﯽ
ﭘﺎﯼ ﭘﯿﺸﺨﻮﺍﻥِ ﺣﺎﺩﺛﻪ
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته , ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , عکس نوشته , ,

دلتنگ که می شوی
هرکاری از دستِ بی چاره ات بر می آید
مثلا گوشی را برمیداری
یک پیامِ کوتاه
یک من هنوز هم اینجا
دلم آنجاییست که تو هستی
دلتنگ که می شوی فال می گیری
چشمانت را می بندی
می گویی : می شود بگویی او هم دلش تنگ هست ؟
و حافظ هم که انگار
دلش به حالِ بی قراریت سوخته است می گوید :
( یوسفِ گمگشته باز آید به کنعان غم مخور )
و همانجاست که می باری و در دل می گویی
یوسفِ من اصلا گم نشده حافظ جان
یوسفِ من جایی حوالیِ همین نزدیکی ها
مرا گم کرده
دلتنگ که می شوی می فهمی
همه ی این روزها که با خودت گفتی
- یادم تو را فراموش -
بیشتر معنایش برایت این بوده
یادم احساسم را فراموش
یادم دلم را فراموش
بی آنکه بدانی این ها فراموش نمی شوند
ساکت می شوند
آرام می گیرند،آتش می زنند.
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته , ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , ,

بیــــا...
و این بار مرا ... دستِ خودت بسپار!
هــــــرگاه مـــرا
دست خُــــدا سپردی
گریه امانم را برید ...!
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل, دانتیسم, عاشقانه, دلنوشته, عکس نوشته, تلخ نوشته, ,
دسته : شعرهای عاشقانه , فریدون مشیری , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

شب ها که سکوت است و سکوت
است و سیاهی
آوای تو می خواندم از لابتناهی
آوای تو می آردم از شوق به پرواز
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی
امواج نوای تو به من می رسد از دور
دریایی و من تشنه مهر تو چو ماهی
وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان
خوش می دهد از گرمی این شوق گواهی
دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست
من سرخوشم از لذت این چشم به راهی
ای عشق تو را دارم و دارای جهانم
همواره تویی هرچه
تو گویی و تو خواهی
فریدون مشیری
برچسب ها : فریدون , مشیری , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پریناز جهانگیر عصر , ,

از چه با من اینچنین ســــردی ؟ بگو
تا بــه کی اینگــــونه نامــردی ؟ بگو
مهـــربان بودی ولی ناگـــه چه شد ؟
بر ســــــرِ قلبت چــــه آوردی ؟ بگو
لحظـــــه ای حتی اگـــــر با درد من
کـرده ای احســاس همـــدردی ، بگو
با چنیـــــن پا در هــــوایی تا کجــــا
منتظـــر باشم که برگــــردی ؟ بگو
روی عقـــلم پا گــــذارم یا دلــــــم ؟
جای من بودی چه می کردی ؟ بگو
پریناز جهانگیر عصر
برچسب ها : پریناز , جهانگیر , عصر , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پریناز جهانگیر عصر , ,

هـــرگــــز نکشم منّت مهتـــاب جهان را
تاریکی شب های مرا روی تــو کافیست
از سوی نسیمی که تــو را کـــرده نوازش
یک دم بـه مشامم برسد بـــوی تو کافیست
در حســرت چشمان توأم از تـو چه پنهان
با اینکه برایــم خم ابــروی تـــو کافیست
از هرچــه مرا از سر و پا داده خداونــد
دستی که زند شانه به گیسوی تـو کافیست
مدیــــونم اگــــر تشنه ی لبخند تــــو باشم
دنیای مــرا چهره ی اخموی تـــو کافیست
با اینهمــه دوری ، گله ای از تــــو نـدارم
گاهی خبری هم رسد از سوی تو کافیست
پریناز جهانگیر عصر
برچسب ها : پریناز , جهانگیر , عصر , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پریناز جهانگیر عصر , ,

هرچند که چشمان تو شهلاست ، به من چه !
شک نیست که اندام تو رعناست ، به من چه !
گیـریم که سیمای تـو را ماه ندارد
با آنکه وجودت همه زیباست ، به من چه !
هر روز اگر دیده ی خونبار ز اشکت
از دور مرا غرقِ تماشاست ، به من چه !
صد بار اگر زار زنی ، باز نگردم
سوگندِ دروغین تو برجاست ، به من چه !
با غیـــر نشستی و چو من یار ندیدی
این گفته ز چشمان تو پیداست ، به من چه !
کردی تو غرورم همه پامال ، به یک دم
زین فاجعه در قلب تو غوغاست ، به من چه !
پریناز جهانگیر عصر
برچسب ها : پریناز , جهانگیر , عصر , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , پریناز جهانگیر عصر , ,

تا کـه آرَم رخ زیبــای تـــو را در نظرم
دیده را اشک فرا گیــرد و سوزد جگرم
من نه این بودم و حالم نه چنین بود، ولی
این بلا از غم هجـــران تـــو آمد به سرم
در غمت غرقــم و طوفان زده دنیـای مرا
بس که می بارد از آن حادثه، چشمان ترم
آرزویــم همه ایـن است که یک بار دگـر
دست در دست تــو بگذارم و آیی به بـرم
از شکـــرخند ، لبم باز شکــر می طلبـد
عاقبت می کنـد این وسوسه از ره به درم
ترک عشقت نکنم گـــرچه مــرادم ندهی
تا که جان در بدنـم هست تو را همسفرم
دلخوشم زانکه هرازگاه ، تو هم یاد منی
با چنین فـاصله ، از حــال دلت با خبرم
قلب ویران شــده ام را به نگاهی بنــواز
تا دگــر هیــچ کجا ، هیــچ کجایش نبـرم
پریناز جهانگیر عصر
برچسب ها : پریناز , جهانگیر , عصر , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , پریناز جهانگیر عصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,
گفته بودم بی تو می میرم ولی این بار ، نه
گفته بـودی عاشقــم هستی ولی انگــار ، نه
هرچه گویی دوستت دارم به جز تکرار نیست
خو نمی گیرم به این تکـــرار طوطیوار ، نه
تا که پا بندت شوم از خویش می رانی مرا
دوست دارم همدمت باشم ولی سربار ، نه
دل فروشی می کنی گویا گمان کردی که باز
با غرورم می خرم آن را در این بازار ، نه
قصد رفتن کــرده ای تا باز هم گویــم بمان
بار دیگر می کنم خواهش ولی اصرار ، نه
گه مـرا پس می زنی ، گه باز پیشم می کشی
آنچه دستت داده ام نامش دل است افسـار ، نه
می روی اما خودت هم خوب می دانی عزیز
می کنی گاهــی فــــرامـوشم ولی انکار ، نه
سخت می گیری به من با اینهمه از دست تو
می شوم دلگیـــر شاید نازنین بیــــزار ، نه
پریناز جهانگیر عصر
برچسب ها : پریناز , جهانگیر , عصر , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , پریناز جهانگیر عصر , ,

تا تو می آیی، درون سینه غوغا می شود
آتشی از عشق، می آیی و برپا می شود
با حضورت غصه ها از خاطرم پر می کشند
دردهایم تا تو می آیی، مداوا می شوند
خیره می مانم به چشمانت گلم، بی اختیار
عشق بی اندازه ام اینگونه معنا می شود
من نمی دانم چه گویم یا کدامین شعر ناب
بهترین توصیف آن لبخند زیبا می شود!
مرد من، با مهربانی تا صدایم می کنی
آن صدا زیباترین آهنگ دنیا می شود
در تعجب مانده ام جانم چگونه؟ از کجا؟
آنقدر مردانگی در سینه ات جا می شود!
زندگی با بودنت، دیگر برایم تلخ نیست
در کنارت زهر هم باشد، گوارا می شود
هر زمان، ناچار، دست از دستهایت می کشم
لحظه ها را می شمارم تا که فردا می شود
آنکه همچون من کند احساس خوشبختی کجاست؟
در کدام افسانه این احساس پیدا می شود؟!
مطمئنم هیچ چیز از من نمی گیرد تو را
همنفس، وقتی خدا با ما همراه می شود
پریناز جهانگیر عصر
برچسب ها : پریناز , جهانگیر , عصر , شعر , عاشقانه , معاصر ,