دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , حمید مصدق , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

مرا با سوز جان بگذار و بگذر
اسیر و ناتوان بگذار و بگذر
چو شمعی سوختم از آتش عشق
مرا آتش به جان بگذار و بگذر
دلی چون لاله بی داغ غمت نیست
بر این دل هم نشان بگذار و بگذر
مرا با یک جهان اندوه جانسوز
تو ای نامهربان بگذار و بگذر
دو چشمی را که مفتون رخت بود
کنون گوهرفشان بگذار و بگذر
در افتادم به گرداب غم عشق
مرا در این میان بگذار و بگذر
به او گفتم: حمید از هجر فرسود!
به من گفتا: جهان بگذار و بگذر
حمید مصدق
برچسب ها : حمید , مصدق , شعر , معاصر , عاشقانه , عکس نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , حمید مصدق , تلخ نوشته , ,
در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام

من در این تاریکی
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطرآلود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
کاش بر این شط مواج سیاه
همه ی عمر سفر می کردم
من هنوز از اثر عطر نفسهای تو
سرشار سرور
گیسوان تو در اندیشه ی من
گرم رقصی موزون
کاشکی پنجه ی من
در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست
برچسب ها : حمید , مصدق , شعر , قصیده , عاشقانه , آبی , سیاه , خاکستری , عکس نوشته ,
ادامه مطلب