دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

از پشت این پرده
خیابان
جور دیگری است
درها
پنجره ها
درخت ها
دیوارها
و حتی قمری تنبل شهری
همه می دانند
من سالهاست چشم به راه کسی
سرم به کار کلمات خودم گرم است
تو را به اسم آب،
تو را به روح روشن دریا،
به دیدنم بیا،
مقابلم بنشین
بگذار آفتاب از کنار چشمهای کهنسال منبگذرد
من به یک نفر از فهم اعتماد محتاجم
من از اینهمه نگفتن بی تو خستهام
خرابم
ویرانم
واژه برایم بیاور بی انصاف
چه تند میزند این نبض بیقرار
باید برای عبور از اینهمه بیهودگی
بهانه بیاورم
بحث دیگری هم هست
یک شب
یک نفر شبیه تو
از چشمه انار
برایم پیاله آبی آورد
گفت
تشنگیهای تو را
آسمان هزار اردیبهشت هم
تحمل نخواهد کرد
او به جای تو امده بود
اما من از اتفاق آرام آب فهمیدم
ماه
سفیر کلمات سپیده دم است
دارد صبح می شود
دیدار آسان کوچه
دیدار آسان آدمی
و درها
پنجره ها
درخت ها
دیوارها
هی تکرار چشم به راه کی
تا کی؟
"سید علی صالحی"
برچسب ها : عاشقانه , دلنوشته , تلخ نوشته , عکس نوشته , علی , صالحی ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

آه که چقدر سرانگشت خسته بر بخار این شیشه کشیدم
چقدر کوچه را تا باور آسمان و کبوتر
تا خواب سر شاخه در شوق نور
تا صحبت پسین و پروانه پائیدم و تو نیامدی!
باز عابران، همان عابران خسته ی همیشگی بودند
باز خانه، همان خانه و کوچه، همان کوچه و شهر همان شهر ساکت سالیان!...
من اما از همان اول باران بی قرار می دانستم
دیدار دوباره ما میسر است...!
مرا نان و آبی، علاقه عریانی، ترانه خردی، توشه قناعتی بس بود
تا برای همیشه با اندکی شادمانی و شبی از خواب تو سر کنم.
"سید علی صالحی"
برچسب ها : عاشقانه , دلنوشته , تلخ نوشته , عکس نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , رسول ادهمی , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

چیزی را بهانه کن برگرد
وانمود کن آمدی دنبال آن شال مشکی
یا نه برای شناسنامه برداشتن برگشتی
بیا طاقچه را به هم بریز
و همین طور جلوی چشم من
این سو و آن سو برو،
به روی خودت نیاور
که دلت می خواهد چمدانت را باز کنی،
بمانی به هوای خستگی در کردن
و کلافه از «کجاست»، «کو» گفتن ها بنشین،
آری بنشین!
نشستن یعنی بودن، کمی بیشتر بودن
یعنی نیم نگاهی دوباره به هم انداختن
یعنی گرفتن دست های تو
و آغازِ «جانِ من نرو بمان» های من ...
رسول ادهمی
برچسب ها : عاشقانه , دلنوشته , تلخ نوشته , رسول , ادهمی , معاصر ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , رسول ادهمی , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

من میتوانم
جای سیگار , نقاشی بکشم
با دوغ مست کنم
با وسایل خانه تمام شب را تانگو برقصم
و به جای تو
بالشتک دوران کودکی ام را در آغوش بگیرم
تو برای فراموش کردن کسی
که بی نظیردوستت داشت
چه خواهی کرد؟
رسول ادهمی
برچسب ها : عاشقانه , دلنوشته , تلخ نوشته , رسول , ادهمی , معاصر ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , رسول ادهمی , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

تو راست می گفتی
تکرار، بلای جان هر آغوشی ست
آن روز ها
ما فقط برای هم حجم بودیم
و تمام دوستت دارم ها
حرف بودند
بگذریم...
خواستم بگویم
اولین شب تنهایی
زیاد سخت نبود
دارم بدون تو صبحانه می خورم.
رسول ادهمی
برچسب ها : عاشقانه , دلنوشته , تلخ نوشته , رسول , ادهمی , معاصر ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , رسول ادهمی , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

خواستن همیشه توانستن نیست
من تو را می خواستم
توانستم؟
لب داشتم، بوسه خواستم
توانستم؟
دست داشتم، آغوش
توانستم؟
گاهی خواستن توان ندارد
زورش به رفتن، نبودن، نیست شدن
نمی رسد که نمی رسد
او هم که گفته کوه را به دوش می کشد
اگری داشت محال
پاسخی که هرگز نشنیده بود
او به نه باخته بود،
که چنین به ادعا حرف می زد.
من ساده می گویم
اگر چشم هایت مرا
می پسندید
کارهای عجیب می کرد
دیوانگی های عجیب و غریب
چیز زیادی نمی خواستم
فقط سری که شب ها روی سینه ات بخواب رود
روزها زود بلند می شدم
و آنقدر دوستت می داشتم
که نفهمیم
چگونه پای هم پیر شدیم.
من تو را برای پایان خستگی هایم
نمی خواستم
فقط می خواستم
جای آه!
دهانم گرم اسمت باشد
عزیزم هایی که قبض برق خانه را
پرداخت نمی کنند اما
کاری با چشم های تو می کنند
که اتاق شب هم نور داشته باشد!
من خواستم دوستم داشته باشی
باشی
همین
من همین کار ساده را از تو
خواستم
توانستی؟
توانستم؟
رسول ادهمی
برچسب ها : عاشقانه , دلنوشته , تلخ نوشته , رسول , ادهمی , معاصر ,
دسته : دلنوشته , عکس نوشته , ,

هنوز هم عاشقانههایم را عاشقانه برای تو مینویسم..
هنوز هم در ازدحام این همه بی تو بودن از با تو بودن حرف میزنم..
هنوز هم باور دارم عشق ما جاودانه است..
این روزها دیگر پشت پنجره مینشینم و به استقبال باران میروم.
میدانم پائیز، هنوز هم شورانگیز است..
میدانم یکی از همین روزها کسی که نبض زندگی من است،
کسی که جز تو نیست بازمیگردد..
میدانم تمام میشود و ما رها میشویم؛ پس بگذار بخوانم:
اولین عشق من و آخرین عشق من تویی
نرو، منو تنها نذار که سرنوشت من تویی..
برچسب ها : عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,
تو اون شام مهتاب کنارم نشستی
عجب شاخه گلوار به پایم شکستی
قلم زد نگاهت به نقش آفرینی
که صورتگری را نبود این چنینی
پریزاد عشقو مه آسا کشیدی
خدا را به شور تماشا کشیدی
تو دونسته بودی چه خوش باورم من
شکفتی و گفتی از عشق پرپرم من
تا گفتم کی هستی؟ تو گفتی یه بیتاب
تا گفتم دلت کو؟ تو گفتی که دریاب
قسم خوردی بر ماه که عاشقترینی
توی جمع عاشق، تو صادق ترینی
همون لحظه ابری رخ ماهو آشفت
به خود گفتم ای وای! مبادا دروغ گفت
گذشت روزگاری از اون لحظه ی ناب
که معراج دل بود به درگاه مهتاب
در اون درگه عشق چه محتاج نشستم
تو هر شام مهتاب به یادت شکستم
تو از این شکستن خبر داری یا نه
هنوز شور عشقو به سر داری یا نه
هنوزم تو شب هات اگه ماهو داری
من اون ماهو دادم به تو یادگاری
ترانه سرا: مینا جلالی
برچسب ها : عاشقانه , شعر , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , سیمین بهبهانی , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

ای رفته ز دل ، رفته ز بر ، رفته ز خاطر
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
بر من منگر ، زانکه به جز تلخی اندوه
در خاطر از آن چشم سیاه تو ندارم
ای رفته ز دل راست بگو ! بهر چه امشب
با خاطره ها آمده ای باز به سویم ؟
گر آمده ای از پی آن دلبر دلخواه
من او نیم ، او مرده و من سایه اویم
من او نیم ، آخر دل من سرد و سیاه است
او در دل سودازده از عشق شرر داشت
او در همه جا ، با همه کس ، در همه احوال
سودای تو را ای بت بی مهر ! به سر داشت
من او نیم ، این دیده من گنگ و خموش است
در دیده او آن همه گفتار ، نهان بود
وان عشق غم آلود در آن نرگس شبرنگ
مرموزتر از تیرگی شامگهان بود
من او نیم آری ، لب من این لب بی رنگ
دیری ست که با خنده یی از عشق تو نشکفت
اما به لب او همه دم خنده جان بخش
مهتاب صفت بر گل شبنم زده میخفت
بر من منگر ، تاب نگاه تو ندارم
آن کس که تو میخواهیش از من به خدا مرد
او در تن من بود و ندانم که به ناگاه
چون دید و چه ها کرد و کجا رفت و چرا مرد
من گور ویم ، گور ویم ، بر تن گرمش
افسردگی و سردی کافور نهادم
او مرده و در سینه من ، این دل بی مهر
سنگی ست که من بر سر آن گور نهادم
" سیمین بهبهانی "
برچسب ها : عاشقانه , شعر , سیمین , بهبهانی , تلخ نوشته , عکس نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , حمید مصدق , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

مرا با سوز جان بگذار و بگذر
اسیر و ناتوان بگذار و بگذر
چو شمعی سوختم از آتش عشق
مرا آتش به جان بگذار و بگذر
دلی چون لاله بی داغ غمت نیست
بر این دل هم نشان بگذار و بگذر
مرا با یک جهان اندوه جانسوز
تو ای نامهربان بگذار و بگذر
دو چشمی را که مفتون رخت بود
کنون گوهرفشان بگذار و بگذر
در افتادم به گرداب غم عشق
مرا در این میان بگذار و بگذر
به او گفتم: حمید از هجر فرسود!
به من گفتا: جهان بگذار و بگذر
حمید مصدق
برچسب ها : حمید , مصدق , شعر , معاصر , عاشقانه , عکس نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

غرور باید مچاله شود
بمیرد اصلا !
پایِ دل دادگی که در میان باشد
باید سراپا تمنا شوی
عشق شوی
دیر می شود گاهی دیر !
به خود می آیی که دو زانو نشسته ای
رفتنش را تماشا می کنی
و به زمین و زمان ناسزا می گویی !
نه جانم !
نه خدا کاره ای بوده
نه زمین
نه روزگار
همه کاره ی داستان تو بودی
که - من - بودنت را زمین نگذاشتنی
که نخواستی - ما - شوی !
عشق اگر عشق بشود
پایش برسد
جان هم باید در راهش داد
چه برسد غرور
که مفت هم نمی ارزد . . .
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , عکس نوشته , ,

حالا که از من دوری
مراقبِ خودت باش
مراقبِ اشک هایت که بی من نریزد
مراقبِ دلت که بی من نگیرد
مراقبِ خنده هایت که بی من کسی نبیند
مراقبِ دست هایت باش
چشم هایت حتی
این ها همه اش امانت است
پیشِ تو
حالا که دستم از دست هایت کوتاست
آغوشم از آغوشت دور
مراقبِ بی قراری هایت باش
مبادا بی من
کسی
آرامِ جانت شود.
مبادا ...
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

دلتنگی نه حرف حالیش می شود
نه نگاه
نه گفتن مداوم دوستت دارم
دلتنگی یک سکوت می خواهد
یک آغوش
که بوی عطر تو را تنها داشته باشد
که بدانی دور که شد ٬
هنوز هم آغشته باشد از بوی تو
دلتنگی٬ امنیت می خواهد.
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

راست می گفتی بانو!
دلدادگی آنقدرها هم که فکرش را می کردیم، ساده نبود.
ساده نیست؛
دل که می دهی،
انگار خودت را دودستی تقدیم اوی قصه کرده ای.
بخندد، می خندی.
اشک بریزد،
اشک نمی ریزی؛ سیل می باری.
سرد باشد،
مرداد با همه گرمایش به حالت برف می بارد
و انتظار...
امان از این انتظار که می شود کار هر روزه که هیچ؛
کار هر ثانیه ات.
ساده نیست بانو!
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , عکس نوشته , ,

ﭼﻪ ﮐﯿﻔﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﺴﯽ ﺑﺎﺷﺪ
ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﺎﻡ ﮐﻮﭼﮑﺖ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﺻﺪﺍ ﻣﯿﮑﻨﺪ
ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺭﻭﯼ ﻟﺒﺎﻧﺖ ﻧﻘﺶ ﺑﺒﻨﺪد
ﻭ ﺗﻮ ﺁﺭﺍﻡ ﺑﮕﻮﯾﯽ: ﺟﺎﻧﻢ؟
ﺑﻪ ﮔﻤﺎﻧﻢ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﻮ ﺣﺘﯽ ﻋﺎﺷﻖ ﻧﺎﻣﺖ ﻣﯿﺸﻮﯼ
ﮐﻪ ﺍﺯ ﻃﺮﺯ ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺶ ﺑﻔﻬﻤﯽ
ﺍﺳﻤﺖ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ، ﺣﺘﯽ ﻭﺟﻮﺩﺕ ﻣﺎﻟﮑﯿﺘﺶ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﺮﺍﮎ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ
ﺑﯿﻦ ﺗﻮ ﻭ ﺍﻭﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ!!!
ﭼﻪ ﻟﺬﺗﯽ ﺩﺍﺭﺩ ﺻﺪﺍﯾﯽ ﻣﺪﺍﻡ ﻧﺎﻣﺖ ﺭﺍ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﻨﺪ
ﻭ ﺗﺎ ﺗﻮ ﺟﺎﻧﻢ ﺑﮕﻮﯾﯽ،
ﺑﮕﻮﯾﺪ: ﺍﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺣﻮﺍﺱ ﭘﺮﺗﯽ ﯾﺎﺩﻡ ﺭﻓﺖ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮕﻮﯾﻢ
ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻧﺎﻣﺖ ﺭﺍ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﻨﺪ
ﻭ ﺗﻮ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﻫﻢ
ﺑﻪ ﺷﻮﻕ ﺷﻨﯿﺪﻥ ﺟﺎﻧﻢ ﺍﺯ ﺯﺑﺎﻧﺖ ﺻﺪﺍﯾﺖ ﮐﺮﺩﻩ!!
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﺑﺮﺍﺯ ﻋﻼﻗﻪ ﺑﺎ ﮔﻔﺘﻦ
ﺟﺎﻧﻢ، ﻋﺰﯾﺰﻡ، ﻋﺸﻘﻢ، ﻧﻔﺴﻢ ﻧﯿﺴﺖ !
ﮔﺎﻫﯽ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺷﯿﺮﯾﻨﯽ ﯾﮏ ﺣﺲ
ﺩﺭ ﮔﻔﺘﻦ ﻧﺎﻡ، ﺁﻥ ﻫﻢ ﺑﺎ " ﻣﯿﻢ" ﻣﺎﻟﮑﯿﺖ
ﺧﻼﺻﻪ ﻣﯿﺸﻮﺩ...
ﺗﻮ ﻫﯿﭻ ﻣﯿﺪﺍﻧﯽ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﻫﺎﯼ ﮐﻮﭼﮏ
ﺍﻣﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻨﯽ
ﻣﯿﺸﻮﺩ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﺮﺩ ...؟!!
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,
من دیگر توانِ خاطره ساختنم نیست
کفشت را که در خانه ی من درآوردی
مهمان خطابت نمی کنم..تو صاحب خانه ای..
نه اینکه اگر باز کفش به پا کنی..بروی
من می میرم... نه.!
اما فرقی با آن سالمندِ اتاقِ شماره هفتِ خانه ی سالمندان
که هرروز با یک بغض که چرا باز صبح را دیده است ندارم ..
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , تلخ نوشته , عکس نوشته , ,

تقصیرِ ما نبود
عشق بی مقدمه پا در کفشمان کرد
بی آنکه بپرسد دنیایمان حرفهایمان
باورمان یکیست یا نه ؟
که بپرسد این من و تو
ما می شود یا نه ؟
چه بی فکریست این عشق
که نمی سنجد و بی مقدمه می آید
و جا خوش می کند
و می ماند
چه دیوانه ایم من که پایِ این بی فکری می ایستم
عاشقت می مانم
و مسافری می شوم که در ایستگاه می ایستد
و چشمانش به دربِ ورودی خشک می شود
تا بیاید؛ دستش را بگیرد
و بی هیچ حرفی از هرچه رفتن است
دورش کند
تقصیرِ ما نبود
مقصرِ لبخندِ تو بود
که در تمامِ خواب و بیداری و رویایِ من
از همان وقت که عشق را فهمیدم
که عشق را خواستم
پیدا بود تو؛ تنها تقصیرت این است که
همان رویایِ منی
من؛ تمامِ تقصیرم این است که
همه ی زندگی را خلاصه می کنم در تو
که می خندم برایِ تو
می بوسم برایِ تو
و آغوش تنها آغوشِ تو
و این
دنیایِ ما را از هم دور می کند
دور...
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عادل دانتیسم , عکس نوشته , ,

گاهی دلت تنگ می شود
تنگ
تنگ
تنگ
آنقدر تنگ، که دیگر اسمش دل نیست
شاید نقطه ای جا مانده،
از خاطراتی دود شده باشد، در اعماق وجودت
که روزی نامش دل بود و تنگ می شد!
عادل دانتیسم
برچسب ها : عادل , دانتیسم , عاشقانه , دلنوشته , عکس نوشته , تلخ نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,

اینجا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است
اکسیر من نه این که مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال ولی این کفاف نیست
درشعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غرل شبیه غزل های من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی ترا کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشی خواب ها کم است
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است
محمد علی بهمنی
برچسب ها : محمدعلی , بهمنی , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , عکس نوشته , ,
باز درعــمق وجودم غـــــم مـمـتد شـــده ام
بی تو باهرچه خوشی داشـته ام بد شـــده ام
عـــــقل با دفـــتر شـــعرم ســـر دعوا دارد
که غـزل بودمـو از مرزجـنون رد شــده ام
مثل آن بغض عجیبی که خودش را کشته
بین مــرگ و خـفـقـــان هام مـردد شــده ام
و غـروری که مرا لال به بار آورد و ...
آن که می مُرد ولی حرف نمی زد شــده ام
چه بگویم که سکوتم سرطان زاست ولی
در نبــودت سرطانی تر از آن حد شــده ام
شــهرهم تاب مرا مثـل تو انـگار نداشـت
کار عشق است چنین شـاعرمرتد شــده ام
زنـدگی می کــنم و می کشـدم خاطره ها
من هـمـانم که پراز مرگـــ مجـدد شــده ام
نه که با یـک غزل و شـعـرغمم می میرد
که من ازعــمق وجودم غـم ممتد شــده ام
علی توکلی
برچسب ها : علی , توکلی , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

اگــــر چـــه گفتـــه بــــودی پــای عشقت تــا ابد مردی
ولی روزی که رفتی خواندم از چشمت ، که دلسردی
به طرزی وحشیانه عاشق زیبایی ات بودم
به جای عشق بازی ، دایماً بازی در آوردی
ارس می خواست در آغوش دریای تو بنشیند
ولــی با سد قهرت نقشه اش را برملا کردی !
شدم مجموعـــه دارِ دردهـــایِ رایـــج دنیـــــا
شدی برعکس من ، میراث دارِ دردِ بی دردی
خیانت در امانت طبق حکم شرع جایز نیست !
امانت بــود عشقم در وجــودت ، حیف نامردی !
مرا با خاک یکسان کرده ای، ای دشمن هم خون !
تــو را با خــاک یکسان می کنم روزی کـــه برگردی
امید صباغ نو
برچسب ها : امید , صباغ نو , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

حســود نیســتم امــا کســـی به غیر خودم
غلط کـند که بخواهـــد رقیــب من باشــد
به هرکســی که شبیه تونیســت بدبیـــنم
اجــازه هست که عشقت نصیب من باشد ؟؟
امید صباغ نو
برچسب ها : امید , صباغ نو , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

افتاده راه طالع تارم به «هیچ کس»!
دیدی وفـــا نکرد بهارَم به هیچ کس؟
تــو رفته ای ، دلیل ندارد بیــــان شود
جای دقیق ِ سنگ مزارم به هیچ کس
دیگر مسیر ِ طی شده فرقی نمی کند
وقتی رسیده ریل قطارم به هیـچ کس!
با این کـــه خاطر تـــو برایـم عزیز بود
افسوس! اعتماد ندارم به هیچ کس
فهمیده ام که غیر خدا عاشقی خطاست
یعنـــی مبـــاد دل بسپارم بــه هیـــچ کس
با بی وفایی ات بـه نتیجه رسیده ام:
دیگر محلّ سگ نگذارم به هیچ کس!
این شــعر، آخـرین غــزلِ من برای توست
تقدیم شد به دار و ندارم، به «هیچ کس»
امید صباغ نو
برچسب ها : امید , صباغ نو , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , فروغ فرخزاد , عکس نوشته , ,

امشب از آسمان دیدهی تو
روی شعرم ستاره میبارد
در زمستان دشت کاغذها
پنجههایم جرقه میکارد
شعر دیوانهی تبآلودم
شرمگین از شیار خواهشها
پیکرش را دوباره میسوزد
عطش جاودان آتشها
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه ناپیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
شب پر از قطرههای الماس است
از سیاهی چرا هراسیدن
آنچه از شب به جای میماند
عطر سکرآور گل یاس است
آه بگذار گم شوم در تو
کس نیابد دگر نشانهی من
روح سوزان و آه مرطوبت
بوزد بر تن ترانه من
آه بگذار زین دریچه باز
خفته بر بال گرم رویاها
همره روزها سفر گیرم
بگریزم ز مرز دنیاها
دانی از زندگی چه میخواهم
من تو باشم.. تو.. پای تا سر تو
زندگی گر هزار باره بود
بار دیگر تو.. بار دیگر تو
آنچه در من نهفته دریایی ست
کی توان نهفتنم باشد
با تو زین سهمگین طوفان
کاش یارای گفتنم باشد
بس که لبریزم از تو میخواهم
بروم در میان صحراها
سر بسایم به سنگ کوهستان
تن بکوبم به موج دریاها
بس که لبریزم از تو میخواهم
چون غباری ز خود فرو ریزم
زیر پای تو سر نهم آرام
به سبک سایه به تو آویزم
آری آغاز دوست داشتن است
گرچه پایان راه نا پیداست
من به پایان دگر نیندیشم
که همین دوست داشتن زیباست
فروغ فرخزاد
برچسب ها : فروغ , فرخزاد , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , هوشنگ ابتهاج , عکس نوشته , ,

امشب به قصه ی دل من گوش می کنی
فردا مرا چو قصه فراموش می کنی
این دُر همیشه در صدف روزگار نیست
می گویمت ولی تو کجا گوش می کنی
دستم نمی رسد که در آغوش گیرمت
ای ماه با که دست در آغوش می کنی
در ساغر تو چیست که با جرعه ی نخست
هشیار و مست را همه مدهوش می کنی
مِی جوش می زند به دل خُم بیا ببین
یادی اگر ز خون سیاووش می کنی
گر گوش می کنی سخنی خوش بگویمت
بهتر ز گوهری که تو در گوش می کنی
جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش می کنی
سایه چو شمع شعله در افکنده ای به جمع
زین داستان که با لب خاموش می کنی.
"هوشنگ ابتهاج"
برچسب ها : هوشنگ , ابتهاج , عاشقانه , شعر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

زندگی، بی تو پُر از غم شدنش حتمی بود
با تو امّا غمِ من کم شدنش حتمی بود
همه جا، از همه کس زخمِ زبان می خوردم
این وسط اسمِ تو مرهم شدنش حتمی بود
رگِ خوابِ تو اگر دست دلم می افتاد
قصّه ی عشق، فراهم شدنش حتمی بود
پا به پای من اگر آمده بودی در شهر
این خبر سوژه ی عالم شدنش حتمی بود
بین ما موش دواندند! خودت می دانی
چون که این رابطه محکم شدنش حتمی بود
سیب و قلیان دو سیب و من و تو... در این حال
شخصِ ابلیس هم آدم شدنش حتمی بود!
شک ندارم که اگر پای تو در بین نبود
«جنّت آباد» جهنّم شدنش حتمی بود...
امید صباغ نو
برچسب ها : امید , صباغ نو , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

مثل هر شب هوس عشق خودت زد به سرم
چند ساعت شده از زندگیم بی خبرم
این همه فاصله، ده جاده و صد ریل قطار
بال پرواز دلم کو که به سویت بپرم؟
از همان لحظه که تو رفتی و من ماندم و من
بین این قافیه ها گم شده و در به درم
تا نشستم غزلی تازه سرودم که مگر
این همه فاصله کوتاه شود در نظرم
بسته بسته کدئین خوردم و عاقل نشدم
پدر عشق بسوزد که درآمد پدرم
بی تو دنیا به درک، بی تو جهنم به درک
کفر مطلق شده ام دایره ای بی وَتَرم
من خدای غزل ناب نگاهت شده ام
از رگ گردن تو من به تو نزدیک ترم
امید صباغ نو
برچسب ها : امید , صباغ نو , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

نمی گویم به این دیوانه بازیهام عادت کن
فقط مثل گذشته با دل تنگم رفاقت کن
گرفته جنگل تنهایی ام را درد در آغوش
بیا آتش بزن، قلبِ مرا از درد راحت کن
تویی که مثل برمودا دلم را جذب خود کردی
به عشق دخترانِ چشم رنگی هم حسادت کن
بیا و مرد باش و کمتر از آنی که می بینم
مرا با گرگهای هرزه گرد بیشه قسمت کن
دلم یخ بسته، اسکیموی شرقی، با دمِ گرمت
کمی از این دلِ یخ بسته ی قطبی حمایت کن
نیوتن گفت آری، هر عمل، عکس العمل دارد
تو هم "قانونِ دوّم شخص عاشق" را رعایت کن
امید صباغ نو
برچسب ها : امید , صباغ نو , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

دردِ عشقی کشیده ام که فقط هر که باشد دچار می فهمد
مرد، معنای غصّه را وقتی باخت پای قمار می فهمد!
بودی وُ رفتی وُ دلیلش را از سکوتت نشد که کشف کنم
شرحِ تنهاییِ مرا امروز مادری داغدار می فهمد!
دودمانم به باد رفت امّا هیچ کس جز خودم مقصّر نیست
مثلِ یک ایستگاهِ متروکم، حسرتم را قطار می فهمد!
خواستی با تمامِ بدبختی، روی دست زمانه باد کُنم!
دردِ آوارگیّ هر شب را مُرده ی بی مزار می فهمد
هر قدم دورتر شدی از من، ده قدم دووووور تر شدم از او
علّتِ شکِّ سجده هایم را «مُهرِ رکعت شمار» می فهمد!
قبلِ رفتن نخواستی حتّی یک دقیقه رفیقِ من باشی
ارزش یک دقیقه را تنها مُجرمِ پای دار می فهمد...
شهر، بعد از تو در نگاهِ من با جهنّم برابری می کرد
غربتِ آخرین قرارم را آدمِ بی قرار می فهمد
انتظارِ من از توانِ تو بیشتر بود، چون که قلبم گفت:
بس کن آخر!
مگر کسی که نیست چیزی از انتظار می فهمد؟!
"امید صباغ نو"
برچسب ها : امید , صباغ نو , شعر , عاشقانه , معاصر ,
دسته : شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

دیوانگی ها گرچه دائم دردسر دارند
دیوانـه ها از حال هــم امّا خبر دارند
آیینه بانـــو! تجربه این را نشان داده:
وقتی دعاها واقعی باشند اثر دارند
تنها تو که باشی کنار من دلم قرص است
اصلاً تمــام قرص ها جز تــــو ضـــــرر دارند
آرامش آغوش تو از چشم من انداخت
امنیتی کــــه بیمه های معتبـــر دارند
«مردی» به این که عشق ده زن بوده باشی نیست
مردان ِ قدرتمند ، تنهــــا «یک نفـــــر» دارند!
ترجیــــح دادم لحـــن پُرسوزم بفهمـــاند
کبریت های بی خطر خیلی خطر دارند!
بهتــر! فرشته نیستم ، انسانِ بـــی بالــــــم
چــون ساده ترکت می کنند آنان کـه پَر دارند
می خواهمت دیوانه جان! می خواهمت، ای کاش
نادوستانم از سر ِ تـــو دست بردارند...
امید صباغ نو
برچسب ها : امید, صباغ نو, شعر, عاشقانه, معاصر, عکس نوشته ,
دسته : دلنوشته , شعرهای عاشقانه , شاعران معاصر , امید صباغ نو , عکس نوشته , ,

به جای این که در شبهای من خورشید بگذارید
فقط مرزی میانِ باور و تردید بگذارید
همیشه باد در سر دارم و همزاد مجنونم
به جای باد در «فرهنگِ عاشق» بید بگذارید
همین که عشق من شد سکّه ی یک پولِ این مردم
مرا بر سفره های هفت سینِ عید بگذارید!
خیالی نیست، دیگر دردهایم را نمی گویم
به روی دردهای کهنه ام تشدید بگذارید
ببخشیدم!برای این که بخشش از بزرگان است
خطاهای مرا پای خطای دید بگذارید!
گرفته ناامیدی کلّ دنیای مرا، ای کاش
شما آن را به نام کوچکم «امّید» بگذارید
امید صباغ نو
برچسب ها : امید , صباغ نو , شعر , عاشقانه , معاصر , عکس نوشته ,